متأسفانه اين امر در طول تاريخ، دچار آسيبهايي از جمله مدعيان دروغين شده است. در طول تاريخ مدعيان دروغين فراواني بودهاند كه از مقام نيابت خاصه تا مهدويت و از آن فراتر مقام الوهيت را براي خويش ادعا كردهاند و مؤمنين آگاه در هر عصري وجود دارند اما عناصر بي حقيقت و شيادان جاه طلب و دنيا پرست در طول تاريخ از عقيده و ايمان مردم نسبت به معبود واقعي و به رهبران الهي و شئون ديني و حقايق آسماني سوء استفاده كرده و خود را به دروغ داراي مناصب معنوي جلوه دادهاند و ادعاي كذب نمودهاند.
اعتقاد به مهدي يعني اعتقاد به شخصي كه زمين مملو از ظلم و جور را پر از عدل و داد ميكند. اين اعتقاد در روايات نقل شده از شيعه و سني موجود است به همين جهت عدهاي با عوامل و انگيزههاي مختلف در طول تاريخ اسلام، به دروغ ادعاي مهدويت كردهاند يا نسبت مهدويت به كسي دادهاند.
در كتابها و مقالات مختلفي به اين موضوع پرداخته شده است و در بسياري از آنها با صرف نظر از بيان مصداق، عوامل و انگيزههاي مختلفي را ذكر كردهاند، به عنوان مثال در يك مقاله بعد از تقسيمبندي اهداف مدعيان به انگيزههاي شخصي و گروهي، اهم اهداف و انگيزههاي مدعيان را اينگونه نام ميبرد:
1ـ كسب شهرت و آوازه.
2ـ كسب ثروت و سودجويي از افراد ساده لوح.
3ـ شهوتراني و سوء استفاده جنسي (به ويژه با اغفال زنان و جوانان)
4ـ احساس خود برتربيني، خود ديگر بيني، قدرت طلبي و مريد پروري (معمولا اين نوع مدعيان بيماراني رواني هستند كه دچار تخيل و توهم شده اند).
5ـ جبران شكستهاي زندگي و پايان دادن به سرخوردگيهاي گذشته و پاسخ به عقده حقارت.
6ـ جبهه گيري و ضديت با دين، مذهب و نظام اسلامي.
7ـ تشكيل شبكههاي فساد اخلاقي، باندهاي توزيع مواد مخدر، ايجاد گروههاي ضد اجتماعي (مانند سرقت، قتل، و تسويه حسابهاي شخصي و گروهي).
8ـ تشكيل شبكههاي سياسي، امنيتي براي ايجاد اغتشاش و انجام عملياتهاي خرابكارانه در كشور (با هدايت و حمايت دشمنان نظام).
اما ما در اين مقاله سعي داريم كه هر انگيزه و عاملي را كه ذكر ميكنيم مصداق آن را مشخص كرده و با دليل ثابت كنيم كه اين مصداق ذكر شده با اين انگيزه يا خود را مهدي خوانده و يا به ديگران نسبت مهدويت داده است.
عوامل و انگيزهها را در يك نگاه كلي ميتوان به چهار دسته تقسيم كرد.
1ـ سياسي. 2ـ اقتصادي. 3ـ شخصيتي (خودخواهي يا اختلال رواني). 4ـ فرار از دين (بيقيدي و بي بند و باري.)
اما بايد توجه داشت كه گاهي يكي از عوامل باعث انحراف و ادعا شده و گاهي اوقات چند عامل سبب شده كه شخص براي خود يا ديگري ادعاي مهدويت كند.
1ـ انگيزه سياسي
ما در طول تاريخ به افرادي برمي خوريم كه براي رسيدن به قدرت و مشروعيت بخشيدن به حكومت و حاكميت خود، در ابتدا با جعل فرقهاي كه وجود خارجي نداشته و ادعاي امامت براي شخصي كه خود ادعاي امامت نداشته خود را به آن فرقه منتسب كرده و خود را وارثان آن امام جعلي قلمداد كردند.
و در مرحله دوم اين افراد آن فرقهاي را كه خود ساخته بودند انكار كرده و خلافت بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله را حق خود دانسته است و با جعل احاديثي مدعي شدند كه مهدي از نسل آنها خواهد بود و آنها هستند كه جهان را از ظلم و ستم نجات داده و مؤمنان را عزت ميبخشند.
اين قوم و گروه كساني جز عباسيان نبودند كه در ابتدا به جعل فرقه كيسانيه پرداخته و بعد نيز خود ادعاي مهدويت كردند.
براي اثبات اين دو موضوع، در ابتدا فرقه كيسانيه و افرادي را كه اين فرقه به آنها منتسب است مورد بررسي قرار داده و بعد نقش عباسيان را در جعل اين فرقه خدمتان عرض ميكنيم.
و در قسمت دوم بهره برداري عباسيان از عنوان مهدوي و تطبيق آن برخود را با شواهد تاريخي بازگو خواهيم كرد.
الف: بررسي فرقه كيسانيه
در كتب تاريخ و ملل و نحل از مذاهب و نحله هايي سخن به بيان آمده است و افكار و عقايدي را به كساني نسبت دادهاند كه امروزه از آنچه در آن كتب و آثار آمده، اثري نيست. در بدو نظر گفته ميشود كه آن مذاهب و نحلهها و فرقهها از بين رفته و پيروان آنها به كلي منقرض گشتهاند ولي با دقت نظر بيشتر و مقايسه جريانهاي مشابه تاريخي و فرهنگي در پرتو تحليل منطقي، نظري دقيقتر ميتوان ارائه كرد و آن اين كه، از كجا معلوم چنان اشخاص و چنان افكار حقيقتاً وجود داشتهاند بلكه به احتمال معقول و قابل اثبات، آنها افسانهاي بيش نيستند كه بازيگران صحنه عصري و تشنگان حكومت و پستهاي سياسي ديني چنان چيزهاي را آفريده و به قصد مخدوش كردن چهره جبهه مخالف خود در پشت پردههاي توطئه، مقوله هايي كذايي را خلق كرده و به خلق الله منسوب داشتهاند و بدان وسيله خود را به هدفشان كه همانا سلطه و مطالع دنيوي است گامهايي نزديكتر ديدهاند.
آقاي صفري فروشاني نيز در كتاب غاليان در جواب سوال «چرا اغلب كتب ملل و نحل بيشترين فرقههاي اسلامي را به شيعه و از ميان فرقههاي شيعه بيشترين تعداد و فرقه را به غاليان نسبت دادهاند؟» ميفرمايند: شيعه در طول دوران خونبار خود از آن جا كه حكومتهاي حاكم را غاصب و ناحق و ظالم ميدانست قيامهايي بر ضد آنان ترتيب ميداد و گاهي چنان عرصه را بر حكومت تنگ ميكرد كه حكومت شكست خود را نزديك ميديد، اما اكثر قريب به اتفاق اين شورشها سرانجام منجر به شكست ميشد و پس از شكست اين قيامها جو تبليغاتي به دست دشمنان آنان ميافتاد و با قلم و با بيان و منابر تبليغاتي ميان مردم، آن مجاهدين را افرادي با عقايد غلو آميز و خرافي مطرح ميساختند تا هم حكومت خود و بالتبع مقابله در برابر قيام را توجيه كنند و همچنين دشمنان خود را افراد كافر با چنان عقايد خرافي قلمداد كنند و از اين راه اعتقاد مردم را به خود زيادتر كنند.
نمونه بارز اين مسئله را ميتوان درباره مختار ثقفي و فرقههايي مانند كيسانيه و مختاريه و اقوالي كه به او نسبت ميدهند ببينيم و مشاهده كنيم كه در طول تاريخ فرقههاي زيادي را ذكر كردهاند كه اصل آنها به مختار برمي گردد.
همانطور كه ملاحظه شد ايشان و آقاي سيد ابراهيم سيد علوي در مقاله خود «كيسانيه افسانه يا حقيقت» فرقه مختاريه و كيسانيه را فرقه جعل معرفي ميكنند كه واقعيت تاريخي ندارند و ساخته و پرداخته ذهن دشمنان ميباشد اما در مقابل افراد ديگري مانند حجة الاسلام مهدي فرمانيان در مقاله بازتاب موعود باوري در تاريخ سياسي اسلامي و همچنين دكتر يوسف فضايي در كتاب تحقيق در تاريخ و عقايد و مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعيله فرقه كيسانيه را منتسب به مختار دانستند.
و حجة الاسلام فرمانيان در مقاله خود به نقل از ابن اعثم و تاريخ طبري ميفرمايند: بعد از شهادت امام حسين (ع) و مرگ يزيد و كناره گيري فرزندش معاويه بن يزيد از خلافت، اوضاع جهان اسلام دچار بحران گشت و در بين سالهاي 65 تا 70، مختار بن ابي عبيده ثقفي از شرايط به وجود آمده بهره برداري كامل كرد و به نيابت از محمد بن حنفيه و با هدف انتقام خون شهداي كربلا در كوبه قيام كرد و لفظ مهدي را براي محمد بن حنفيه به كار برد.
بسم الله الرحمن الرحيم للمهدي محمد بن علي من المختار بن ابي عبيد، سلام عليك يا ايها المهدي فاني احمد اليك الله الذي لا اله الا هو اما بعد فان الله بعثني نقمة علي اعدائكم فهم بين قتيل و اسير و طريد و شريد فالحمد لله الذي قتل قاتليكم و نصرمؤ ازريكم و قد بعثتُ اليك برأسٍ عمر بن سعد و ابنه، و قد قتلنا من شرك في دم الحسين و اهل بيته رحمة الله عليهم كل من قدرنا عليه و لن يعجز الله من بقيء و لست بمنجم عنهم حتي لا يبلغني ان علي اديم الارض منهم أرميا فاكتب اليّ ايها المهدي برأيك أتبعه و اكون عليه و السلام عليك ايها المهدي و رحمة الله و بركاته.
براي اثبات يا رد هريك از دو نظريه:
اولاً بايد فرقه كيسانيه را در كتابهاي فرق و ملل و نحل و تاريخ از لحاظ نوع اعتقاد و سال تشكيل مورد بررسي قرار داد.
ثانياً بايد شخصيت محمد بن حنفيه و شخصيت مختار را مورد بررسي قرار داد.
ثالثاً در صورت اثبات اينكه محمد بن حنفيه و مختار چنين ادعايي نداشتند بايد ديد چه كساني و با چه انگيزههاي اين فرقه را به ايشان منتسب كردهاند.
آشنايي با فرقه كيسانيه
نوبختي در فرق الشيعه پس از شهادت حضرت علي7 از گروهي نام ميبرد كه قائل به امامت محمد بن حنفيه شدند، اين افراد گفتند كه چون محمد بن حنفيه در نبرد بصره از ميان ديگر برادران درفش سياه پدر را در دست داشت امامت از آن او باشد. اين دسته را كيسانيه نامند، زيرا مختار بن ابي عبيدة ثقفي كه مهتر ايشان بود لقب كيسان داشت. مختار كسي است كه به خون خواهي حسين بن علي (ع) برخاست و گشندگان او را با كسان ديگر بكشت و گفت محمد بن حنفيه كه پس از پدرش امام بود او را بدين كار فرموده است. مختار را به نام كيسان، نامي كه شهربان او بود و ابوعمره كينه داشت نيز كيسان خوانند اين مرد در گفتار و كردار و كشتار از مختار سختتر و تندروتر بود وي ميگفت محمد بن حنفيه امام و جانشين علي بن ابيطالب (ع) است و مختار گمارده و كارگزار او ميباشد و هركه خود را بر علي مقدم داشته بود كافر ميدانست و نيز اصحاب صفين و جمل را كافر ميشمرد كيسان ميگفت كه جبرئيل بر مختار فرود ميآيد و از جانب خدا به وي وحي ميآورد ولي مختار او را نميبيند برخي گويند كه مختار به نام كيسان نامي كه غلام علي بن ابيطالب بود كيسان خوانده شد و او كسي بود كه وي را به خونخواهي حسين بن علي وا داشت و بر كشندگان آن حضرت دلالت كرد و راز دار و رايزن و دست اندر كار وي بود.
در جايي ديگر بعد از شهادت امام حسين7 ميفرمايد: سپس ديگر ياران حسين بر سه دسته شوند.
گروهي گفتند محمد بن حنفيه امام مهدي و جانشين علي بن ابيطالب است و هيچ كس را از خاندان او نسزد كه با وي از در ناسازگاري درآيد و از امامت او بيرون شود و بي دستور وي شمشمير بركشند، زيرا حسن بن علي (ع) به فرمان وي به جنگ معاويه رفت و به دستور او دست از كارزار كشيد و با وي از در دوستي درآمد حسين بن علي (ع) نيز به دستور او آهنگ كوشش و نبرد با يزيد كرد. اگر آن دو بي فرمان وي به اين كار دست ميآفريدند هرآينه گمراه و تباهكار ميگرديدند پس هركه با محمد بن حنفيه راه خلاف پيش گيرد كافر و مشرك است همچنين محمد بن حنفيه مختار بن ابي عبيد ثقفي را پس از كشته شدن حسين بن علي بر عراقين حكومت داد و او را به خون خواهي وي و كينه توزي از دشمنان و جستن و كشتن كشندگان آن حضرت امر فرمود چون مختار مردي زيرك و با كياست بود او را كيسان ناميد و از آنگاه كه آواز قيام او برخاست هواخواهان او را مختاريه يا كيسانيه ناميدند.
دكتر محمد جواد مشكور در فرهنگ اسلامي درباره كيسانيه اينگونه ميگويد: كيسانيه پيروان مختار بن ابوعبيده ثقفي بودند او نخست براي پيشرفت كار خود دعوت به علي بن الحسين عليه السلام سپس دعوت به محمد حنفيه ميكرد.
البته كار او مبتني بر اعتقاد وي به اهل بيت نبود بلكه ميخواست از آن بهره برداري سياسي كرده باشد و چون كارش بالا گرفت خود دعوي دريافت وحي از خداوند كرد و عباراتي مسجع و مقفّي به تقليد قرآن به زبان ميراند.
محمد حنفيه از وي بيزاري جست چندان كه مختار وي را به كوفه دعوت كرد ولي او نپذيرفت. به قول عبّاسيه از قيام مختار استفاده كرده و خود را مخفيانه امام ميخواند.
چون عبد الله بن زبير بر حرمين (مكه و مدينه) تسلط يافت و محمد حنفيه را به بيعت خواند محمد از بيعت با او سرباز زد وقتي كه مختار بر كوفه مستولي شد مردم را به محمد حنفيه ميخواند عبد الله بن زبير از بيم آن كه مبادا مردم به محمد حنفيه بگرايند او و يارانش را به بيعت خويش خواند و چون آنان سرباز زدند ايشان را در زمزم محصور و زنداني كرد و تهديد به قتل نمود.
محمد حنفيه ناچار به مختار نامه نوشت و از او ياري طلبيد مختار نامه او را براي ياران خود بخواند و گفت اين مهدي شما و بازمانده اهل بيعت پيغمبر است كه مرا به ياري خويش ميخواند.
و در آخر ميفرمايند تمام فرق كيسانيه به امامت محمد حنفيه و روا بودن بداء براي خدا همداستانند و بعد از محمد حنفيه كيسانيه دوازده فرقه شدند.
نقش محمد بن حنفيه در تشكيل فرقه كيسانيه
يكي از كساني كه بايد مورد بررسي قرار گيرد محمدبن حنفيه است، زيرا او در اين فرقه، مهدي موعود خوانده شده است. و اين موضوع ما را بر آن ميدارد كه شخصيت او را مورد بررسي قرار داده تا ببينيم كه آيا خود او در انتساب اين صفت هيچ نقشي داشته يانه؟
ما در متون تاريخي و روايي هيچ مطلبي دال بر اينكه محمد حنفيه ادعاي مهدويت داشته باشد نيافتيم و تنها چيزي كه در اين كتب به آن اشاره شده است وطعن محمد حنفيه محسوب ميشود ادعاي امامت ايشان است كه به طور مفصل آن را مورد بررسي و تحليل قرار ميدهيم.
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن علي بن رئاب عن ابي عبيدة و زرارة جميعاً عن ابي جعفر7 قال لما قتل الحسين7 ارسل محمد بن الحنفيه الي علي بن الحسين7 فخلا به فقال له يا ابن اخي قد علمت ان رسول الله6 دفع الوصية و الامامة من بعده الي امير المومنين7 ثم الي الحسن7 ثم الي الحسين7 و قد قتل ابوك رضي الله عنه و صلي علي روحه و لم يوص و انا عمك... علي7 قال فتحرك الحجر حتي كاد ان يزول عن موضعه ثم انطقه الله عز و جل بلسان عربي مبين فقال اللهم ان الوصية و الامامة بعد الحسين بن علي7 الي علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و ابن فاطمة بنت رسول الله6 قال فانصرف محمد بن علي و هو يتولي علي بن الحسين7
علي بن ابراهيم عن ابيه عن حماد بن عيسي عن حريز عن زرارة عن ابي جعفر7 مثله.
امام باقر7 فرمود چون امام حسين7 كشته شد محمد بن حنفيه شخصي را نزد علي ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند كه با او در خلوت سخن گويد سپس در خلوت به آن حضرت چنين گفت پسر برادر ميداني كه رسول خدا6 وصيت و امامت را پس از خود به اميرالمومنين7 و بعد از او به امام حسن7 و بعد از او به امام حسين7 واگذاشت و پدر شما رضي الله عنه و صلي علي روحه ـ كشته شد و وصيت هم نكرد و من عموي شما و با پدر شما از يك ريشهام و زاده علي7 هستم من با اين سن و سبقتي كه بر شما دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن.
علي بن الحسين7 به او فرمود:اي عمو از خدا پروا كن و چيزي را كه حق نداري ادعا مكن من تو را موعظه ميكنم كه مبادا از جاهلان باشي،اي عمو همانا پدرم صلوات الله عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتي پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد و اين سلاح رسول خدا6 است نزد من، متعرض اين امر مشو كه ميترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان گردد همانا خداي عز وجل امر وصيت و امامت را در نسل حسين7 مقرر داشته است، اگر ميخواهي اين مطلب را بفهمي بيا نزد حجر الاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسم، امام باقر7 ميفرمايد: اين گفتگوي آنها در مكه بود پس رهسپار شدند تا نزد حجر الاسود رسيدند. علي بن الحسين به محمد بن حنفيه فرمود: تو اول به درگاه خداي عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براي تو به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زاري دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه به امامت او سخن گويد) ولي حجر جوابش نگفت.
علي بن الحسين فرمود:اي عمو اگر تو وصي و امام ميبودي جوابت ميداد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه.
علي بن الحسين7 به آنچه خواست دعاكرد سپس فرمود: از تو ميخواهم به آن خدائيكه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصي و امام بعد از حسين7 را به ما خبر ده، حجر جنبشي كرد كه نزديك بود از جاي خود كنده شود پس خداي عز و جل او را به سخن آورد به زبان عربي فصيح گفت: بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن علي7 به علي بن حسين بن علي بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا6 رسيده است.
پس محمد بن علي (محمد حنفيه) برگشت و پيرو علي بن الحسين7 گرديد.
علامه مجلسي در مرآة العقول اين حديث را «صحيح» و سند حديث بعد كه مانند اين روايت را نقل ميكند «حسن» ميداند و در شرح اين حديث ميفرمايد.
و اعلم ان اَخبار حال محمد بن الحنفية مختلفة فمنها ما يؤل علي جلالة قدره كما هو المشهور عند الامامية و منها ما يدل علي صدور بعض الزلات منه و هذا الخبر منها به فان ادعا الامامة بغير حق كفر لا سيما مع العلم بالامام، فانه ظاهر انه كان قد سمع مرارا من ابيه و اخويه عليهم السلام النصّ علي اثنا عشر عليهم السلام و قد مر انه كان حاضر عند وصية اميرالمومنين عليه السلام و قد نص علي علي بن الحسين عليه السلام بمحضره و قد يأولها هذا بانّ الدعوي كان علي سبيل المصلحة لئلا تنخدع ضعفة الشيعة بانه اكبر و اقرب و اولي بالامامة و تاخره عن الحسين صلوات الله عليه ايضا مما يطعن به فيه و يحتمل ان يكون رخصّه7 لبعض المصالح.
و اما ادعا المختار و اصحابه من الكيسانية امامته و مهدويته و غيبته فانظاهرانها كانت بغير رضاه بل بغير خبره و الطاعه و بالجملة حسن القول فيهم او ترك التعرض لهم احسن من القدح فيهم و الله يعلم.
قال الصادق عليه السلام مامات محمد ابن حنفيه حتّي اقر لعلي بن الحسين عليهما السلام و كانت وفاة محمد بن الحنفيه سنة اربع و ثمانين من الهجرة. امام صادق7 فرمود محمد ابن حنفيه و فات نكرد تا آنكه اعتراف به امامت علي بن الحسين امام سجاد7 نمود و وفات ابن حنفيه در سال هشتاد و چهار هجري واقع گرديد.
با توجه به آن چه گذشت بر فرض آنكه ادعاي امامت محمد بن حنفيه را بپذيريم مربوط به جريان محاجة او در ادعاي امامت در ابتداي امامت امام سجاد7 بود و اين ادعا نيز بعد از شهادت حجر الاسود به امامت امام سجاد7 كاملاً منتفي شده است و او بعد از اين جريان همانند بندهاي خاضع در مقابل امام سجاد7 تواضع و فروتني و اطاعت داشت و اين موضوع نيز چند سال قبل از قيام مختار واقع شده است. پس ارتباطي به فرقه كيسانيه كه به فرموده آيتالله خويي بعد از وفات محمد بن حنفيه بوجود آمده ندارد.
نقش مختار در فرقه كيسانيه
در اكثر كتابهاي ملل و نحل و حتي برخي كتب تاريخي مختار را شيعه كيساني معرفي نمودهاند و او را پيرو مسلك كيسانيه و گاهي بنيانگذار مكتب كيسانيه يا مختاريه معرفي كردهاند.
شهرستاني در توضيح فرقه مختاريه مينويسد اصحاب مختار بن ابي عبيده ثقفي و او در اصل خارجي بود سپس زبيري شد بعد از آن شيعي و كيساني شد. به امامت (امام) محمد بن حنفيه قائل شد بعد از مرتضي علي رضي الله عنهما. بعضي گويند به امامت محمد بن حنفيه بعد از امامت امامين كاملين اميرالمؤمنين حسن و اميرالمؤمنين حسين قائل است. و مختار مردم را به متابعت محمد بن حنفيه دعوت ميكرد و خود را از ياران او ظاهر ميساخت و علمي چند مزخرف عام فريب بيان مينمود.
مجمل كلام آنكه از خبرهائي كه بر اوضاع او دلالت ميكند معلوم ميشود كه مختار فرد نپخته اي بوده است كه به جهت سرداري براي جمعي كوته انديش دام تزويري نهاده و طريق مستقيم هدايت نبوده است. همچنين آقاي صفري فروشاني در كتاب غاليان به نقل از كتاب مذاهب الاسلاميين مينويسد براي اولين بار مختار بود كه عقيده مهدويت را مطرح ساخت و محمد بن حنفيه را بعنوان مهدي موعود معرفي كرد و خود را نماينده او دانست.
توجه به اين سخنان و سخناني كه قبلاً درباره مختار و نقش او در جعل فرقه كيسانيه نقل شد ما را بر آن ميدارد كه براي شناختن دقيق فرقه كيسانيه و افراد به جود آورنده آن، و پي بردن به انگيزه آنان در جعل اين فرقه، شخصيت مختار را مورد بررسي قرار داده تا صحت و سقم اين سخنان براي ما آشكار گردد.
درباره مختار و شخصيت او همانطوري كه قولي در مذمت او وجود دارد كه عمدتا از ناحيه علماي اهل سنت است در مقابل اين قول، بسياري از علماي طراز اول شيعه از شيخ طوسي و قدما تا علما بزرگ متأخرين و معاصرين كه در علم رجال و تاريخ استاد و صاحب نظرند اين اتهام را از ساحت او دور داشته به اعتقاد صحيح و راسخ مختار در مسأله امامت تصريح كردهاند. كه در اينجا به برخي از سخنان آنها اشاره ميكنيم:
1- علامه كبير مامقاني ضمن دفاع از مختار براي اثبات حسن اعتقاد و امامي بودن او و دوري ساحت او از مذهب كيسانيه، مطالب ارزندهاي دارد، ايشان ميفرمايند: در بيان عقيده و مذهب مختار شك و ترديدي نيست كه او مسلمان بلكه امامي مذهب (معتقد به امامت دوازده امام عليهم السلام) است. حتي شيعه و سني در اين مساله اتفاق نظر دارند (البته بعضي به عنوان شيعه كيسانيه او را معرفي كرده اند) و حق آن است كه او به امامت امام سجاد7 قائل بود.
علامه مامقاني براي اثبات اين قول چند دليل اقامه ميكند كه يكي از آنها استناد به نظر علامه حلي است.
ايشان ميفرمايند علامه حلي در «خلاصه» مختار را جزء شيعيان دوازده امامي، در قسمت اول خلاصه آورده است
2ـ علامه اميني در كتاب الغدير با نقد كلام ابي تمام كه دين و آيين مختار را مذمت كرده است به دفاع از مختار ميپردازد و ميفرمايد:
جاي تعجب است و چرا از شخصيتي چون ابي تمام در شگفت نباشم كه با آنكه در مذهب ريشه دار و به نواميس آن آشناست و از احوال شخصيتهاي مذهبي و آثار گرانقدر و كوششهاي قابل ستايش آنان آگاهي دارد و خوب ميداند كه مخالفان آنان با چه تلاش و كوشش در انديشه آنند كه آنها را بدنام كنند و تاريخ آراسته و پر درخشش و تابناكشان را به صورتي زشت و ناپسند و آميخته به بدنامي و ننگ و همراه با جنجال و جفنگ درآورند، سخنان بيهوده اين گونه دشمنان در پيرامون اين مرد هدايت و نهضت گر جنگجو و قهرمان دلاور يعني مختار بن ابي عبيده ثقفي در ديده اش آراسته آمده و تهمتهاي اين دشمنان كينه توز را درباره مختار و آئين و نهضتش به حقيقت و ثابت پنداشتهاند و در چكامه رائيه خود كه در ص 114 ديوانش ثبت است گفته
و الهاشميون استقلّت عيرُهُم من كربلاء باوثق الأوتار
فشافهم المختار منه و لم يكن في دينه المختار بالمختار
حتي اذا انكشفت سرائره اغتدوا منه براء السمع و الابصار
«كاروان ستم كشيده هاشميان از كربلا كوچ كرده و مختار با خون خواهيش درد دل اين خاندان را شفا بخشيده هرچند او آئين پسنديده و مختاري نداشت و سرانجام راز درونش آشكار شد و آنها از او بيزاري جستند.»
درحاليكه هركس بر تاريخ و حديث و علم رجال با ديدي نافذ نظر اندازد در مييابد كه مختار در پيشاپيش مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز براي برپاداشتن عدل از راه بركندن بنيان كافران و درآوردن ريشه ستم امويان نبوده و ساحت او از آئين كيساني به دور بوده و آنهمه تهمت كه بر وي بستهاند راهي به درستي و راستي ندارد و به همين جهت پيشوايان و رهبران بزرگوار ما يعني حضرت سجاد و باقر و صادق عليهم السلام بر وي رحمت فرستادند و مخصوصاً امام باقر7 او را بسيار ستوده است و اين شخصيت و اعمالش هميشه در پيشگاه خاندان پاك پيغمبر6 مورد سپاس بوده است.
علماي اعلام نيز وي را بزرگ شمرده و به پيراستگي ستودهاند كه از آن جملهاند؛ سيد ما «جمال الدين بن طاووس» در كتاب رجالش «آيت الله علامه» در خلاصه «ابن داود» در رجالش «ابن نمامي» فقيه، در رساله جداگانهاي بنام ذوب النضار كه درباره او نوشته است. محقق اردبيلي» در «حديقه الشيعه» «صاحب معالم» در تحرير «قاضي نور الله مرعشي» در مجالس المومنين و «شيخ ابوعلي» در منتهي المقال به دفاع از او پرداختهاند و ديگر دانشمندان نيز.
و كار بزرگداشت گذشتگان از او به آنجا رسيده است كه شهيد اول در كتاب مزار خود زيارت مخصوصي براي او ياد كرده و آن گواه راستيني است بر شايستگي و درستي او در كار ولايت و اخلاص وي در طاعت خداوند و محبت نسبت به امام زين العابدين (ع) و خشنودي رسول خدا (ص) و اميرالمومنان (ع) از او و نيز حكايت دارد از اينكه وي در راه رضايت پيشوايان دين و نصرت خاندان پاك پيغمبر و خونخواهي آنان فداكار و جانباز بوده است.
اين زيارت در كتاب «مراد المريد» كه ترجمه مزار شهيد و از علي بن حسين حائري ميباشد است و شيخ نظام الدين ساوجي مؤلف «نظام الاقوال» آن را تصحيح كرده است از آن كتاب چنين برمي آيد كه قبر مختار در روزگاران گذشته از مزارهاي مشهور در نزد شيعه بوده و بنابر آنچه در ص 138 ج 1 رحلۀ «ابن بطوطه» آمده گنبد معروفي هم داشته است.
- آيت ا... خويي در معجم جال الحديث در توصيف حال مختار ميفرمايد: اخبار و رواياتي كه درباره مختار رسيده است دو قسم است، اخباري در مدح و ستايش او؛ و اخباري كه در مذمت اوست. اما اخبار در مدح قوي تر و برتر است.
ايشان در ابتدا رواياتي كه مربوط به تأييد شخصيت و ارزش عمل مختار و از معصومين رسيده است را نقل ميكند و پس از تائيد و ترجيح اخبار مدح و تأييد اعتقاد و اعمال مختار به رواياتي كه در ذم اوست ميپردازد و همه را رد ميكند. كه از آن روايات كه در ذيل به آن اشاره ميشود رواياتي است كه مختار را پيرو مكتب كيسانيه و بنيانگذار آن ميداند.
محمد بن مسعود قال حدثني ابن ابي علي الخزائي قال حدثني خالد بن يزيد العمري عن الحسن بن زيد عن عمر بن علي:
مختار مبلغ بيست هزار دينار براي امام زين العابدين (ع) فرستاد آن بزرگوار آن پولها را قبول كرد و خانه عقيل بن ابيطالب را كه خراب شده بود ساخت بعداً كه مختار آن كلام خود را ظاهر كرد نيز مبلغ چهل هزار دينار براي امام سجاد (ع) فرستاد ولي حضرت سجاد (ع) آن مبلغ را نپذيرفت مختار مردم را بسوي محمد بن حنفيه دعوت ميكرد آنانكه مختاريه بودند به كيسانيه ناميده شدند لقب مختار كيسان بود مختار بدين جهت به كيسان لقب يافت كه نام امير لشكرش يعني ابوعمره كيسان بوده و. گفته شده بدين لحاظ لقب كيسان را يافت كه كيسان نام يكي از غلامان حضرت امير بود.
وي همان كسي بود كه مختار را براي طلب خون امام حسين (ع) وادار ميكرد و او را به مكان قاتلين امام حسين7 راهنمايي مينمود او محرم اسرار مختار و بر امر او غالب بود. هيچ خبري از دشمنان امام حسين (ع) به او نميرسيد كه در فلان خانه يا فلان موضع است مگر اينكه وي متوجه آن شخص ميشد و همه آن خانه را خراب ميكرد و هر ذي روحي را كه در آن خانه بود ميكشت.
هر خانه ايكه در كوفه خراب شده بود وي آنرا خراب كرده بود اهل كوفه اين ابوعمره را ضرب المثل قرار داده بودند، هرگاه شخصي فقير ميشد ميگفتند ابو عمره داخل خانه اش شده است كار او به جايي رسيد كه شاعر درباره اش گفته:
ابليس بمافيه خير من ابي عمرة يغويك و يطغيك و لا يعطيك كسرة
يعني شيطان با آن همه شيطنت هائي كه دارد باز هم از ابوعمره بهتر است شيطان تو را گمراه و سركش ميكند ولي تو را دچار شكست و خرابي نميكند. علامه بزرگوار خوئي بعد از نقل اين روايت و روايات ديگري كه در مذمت مختار وارده شد «ميفرمايد: هذه الروايات ضعيفة الاسناد جداً.
همچنين علامه خوئي بعد از نقل اخبار مادحه و ذامه مطالبي را درمورد مختار ذكر ميكند و در مطلب سوم انتساب مختار به فرقه كيسانيه را رد كرده و ميفرمايد بعضي از علماي اهل سنت مختار را به مذهب كيسانيه نسبت ميدهند و اين قطعاً سخن باطلي است زيرا محمد بن حنفيه مدعي امامت براي خود نبود تا اين كه مختار مردم را به امامت او دعوت كند و مختار قبل از محمد حنفيه كشته شد و محمد حنفيه زنده بود و مذهب كيسانيه بعد از مرگ محمد حنفيه به وجود آمد و اما اينكه مختار را كيسان ميخوانند بر فرض درستي اين لقب بر او منشأش همان روايت كشي از اميرالمؤمنين7 است كه دوبار به او فرمود يا كيس يا كيس پس اين را به صيغه تثنيه در آوردند و كيسان گفته شد.
نتيجه گيري و بيان نقش عباسيان در جعل فرقه كيسانيه
با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه علي رغم آن كه فرقه كيسانيه را به مختار يا محمد بن حنفيه نسبت ميدهند نه محمد بن حنفيه ادعاي مهدويت داشت و نه مختار او را مهدي ميدانست بلكه مختار در اين قيام خود را مجاز از طرف محمد بن حنفيه ميدانست و هيچ ادعاي گزافي نداشت و همچنين مشخص شد كه كيسانيه فرقهاي بود كه بعد از مرگ محمد بن حنفيه به وجود آمد.
با اين مقدمات به اين نتيجه ميرسيم كه برخي براي رسيدن به هدف خود اين فرقه را جعل كردند و اين عقايد را به مختار نسبت دادهاند لذا بايد ديد اينها چه كساني اند و به چه انگيزهاي دست به اين كار زدند. مختار در هنگام قيام خود از هر سو مورد حمله و تبليغات دشمنان خود قرار داشت كه جو تبليغاتي وسيعي را بر ضد او به كار گرفته بودند.
اين دشمنان از اين قرار بودند:
1ـ عاملان و شركت كنندگان در واقعه كربلا و امويان كوفه، كه قبل از مسلط شدن مختار بر كوفه، تبليغات وسيعي عليه او به راه انداخته بودند.
2- اشراف و بزرگان كوفه، زيرا مختار در سپاه خود از موالي زياد استفاده ميكرد و بعضي از سران لشكر مختار از موالي و غلامان آزاد شده بودند و اشراف نميتوانستند خود را برابر با موالي و يا پستتر از آنان ببينند.
3ـ عبد الله بن زبير و طرفداران او، كه در آن زمان بر حجاز (مكه و مدينه) بصره و شهرهاي ايران مسلط بودند و مختار را مانع مهمي در راه رسيدن عبد الله بن زبير به خلافت ميديدند از اين رو در مناطق تحت تسلط خود عليه او تبليغات فراواني به راه ميانداختند، از جمله او را به ادعاي پيامبري متهم ميكردند.
4ـ امويان مستقر در شام به رهبري عبد الملك بن مروان.
اين چهار گروه دست به دست هم داده، شايعات فراواني عليه مختار ساختند تا چهره او را در ميان مردم مخدوش نمايند و طرفداران او را پراكنده سازند. پس از شكست مختار هم كه دشمنان او مانند زبيريان و امويان بر اوضاع مسلط شدند به اين تبليغات به نحوه وسيعي دامن زده شد بدين صورت كه اولاً چهره قيام مختار را از حالت يك قيام مذهبي به يك قيام اعتقادي با اعتقاد نو تبديل كنند و آن را بدعتي در دين اسلام معرفي نمايند و ثانياً بدين وسيله و با اين تبليغات، ديگر قيامهاي شيعي را سركوب كنند.
اما درباره عقيده مهدويت و جعل فرقه كيسانيه بايد گفت؛ با دقت در تاريخ و همچنين سخن آيت الله خويي در معجم الرجال كه فرمودند فرقه كيسانيه بعد از وفات محمد بن حنفيه بوجود آمد، ميتوان گفت اين افراد اگرچه تهمتهاي فراواني به مختار زدند اما افراد ديگر از اين جو بوجود آمده عليه مختار سود جستند و براي پيشبرد اهداف خود فرقه كيسانيه جعل و اعتقاد مهدي بودن و امام بودن محمد بن حنفيه را گسترش دادند.
و با دقت در تاريخ ميبينيم اين عباسيان بودند كه براي پيشبرد نهضت خود و مشروعيت بخشيدن در تشكيل حكومت، فرقههايي مانند كيسانيه و هاشميه را جعل كردند كه با جعل اين فرقهها توانستند با مطرح كردن دروغين وصايت ابوهاشم به عنوان يكي از سران بني عباس حق حكومت را كه از آن علي7 بود به خود منتقل سازند.
ب: سوء استفاده عباسيان از عنوان مهدي
1- در آستانه سقوط پادشاهي بني اميه، فرزندان علي بن عبدالله بن عباس و پيروان آنان براي همراه كردن مردم با خود كاملاً از عنوان مهدي بهره برداري كرده و مبارزه او با ظلم و ايجاد عدالت را بر خود تطبيق نمودند براي اثبات اين مطلب شواهدي وجود دارد كه به آنها اشاره خواهيم كرد.
در سال 720 ميلادي يا 141 هـ. ق گروهي از شيعيان نزد محمد بن علي بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم آمدند، محل اقامت او در شام و منطقهاي بنام حميمه بود و از جمله شيعياني كه پيش او آمدند مسيرة عبدي، ابوعكرمه سراج، محمد بن خنيس و حيان عطار بودند، اين گروه پيش او آمدند و از او خواستند بيعت ايشان را بپذيرد و به او چنين گفتند:
دست فراز آر تا با تو براي بدست آوردن حكومت بيعت كنيم شايد خداوند با تو عدل را زنده كند و جور و ستم را بميراند كه اكنون زمان و هنگام آن فرا رسيده است و ما آن را در گفتارهاي نقل شده از عالمان خانواده شما ديدهايم.
محمد بن علي گفت: آري اين همان هنگامي است كه ما اميد و آرزوي آن را داريم زيرا صد سال از تاريخ گذشته است و بر هر امت صد سال كه بگذرد خداوند حق حق داران را آشكار و باطل مبطلان را نابود ميسازد كه خداوند خود فرموده است:
او كالذي مر علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام.
يا همانند كسيكه از كنار يك آبادي (ويران شده) عبور كرد در حاليكه ديوارهاي آن به روي سقفها فرو ريخته بود (و اجساد و استخوانهاي اهل آن در هر سو پراكنده بود او با خود) گفت چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده ميكند (در اين هنگام) خدا او را يكصد سال ميراند سپس زنده كرد و به او گفت چه قدر درنگ كردي گفت يك روز يا بخشي از يك روز فرمود نه بلكه يكصد سال درنگ كردي.
اكنون برويد و مردم را با مهرباني دعوت كنيد كه آرزومندم خداوند اين كار شما را سرو سامان بخشد و دعوت شما را ظاهر فرمايد، هيچ نيرويي جز نيروي خداوند نيست.
2- عباسيان از موضوع غيبت هم براي اثبات ادعاي خود بهره جستند و علاوه بر مخفي نگاه داشتن نام رهبر خود در طول نهضت، چهل روز يا دو ماه ابوالعباس سفاح را كه لقب و صفات مهدي به او داده شده بود در كوفه پنهان داشتند و هنگامي كه با او بيعت كردند به منبر رفت بالاي آن ايستاد داود ابن علي نيز بالا رفت و پايين تراز او ايستاد ابوالعباس سخن كرد و گفت: «حمد خداي را كه از روي بزرگواري اسلام را حرمت داد و بزرگ داشت و براي ما برگزيد و به وسيله ما تأييد كرد و ما را اهل و پناه و قلعه آن كرد كه به كار اسلام قيام كنيم و از آن دفاع كنيم و نصرت آن كنيم و كلمه تقوي را بر ما مقرر كرد و آنرا خاص ما كرد و ما را اهل آن كرد و خويشاوندي و نزديكي پيغمبر خدا را خاص ما كرد و ما را از پدران وي پديد آورد و از منبع وي جدا كرد و وي را از ما قرار داد و رنج ما را بر وي گران كرد او را دلبسته ما كرد و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم. ما را در قبال اسلام و مسلمانان به مقامي والا رساند، و بر اين قرار كتابي بر مسلمانان نازل فرمود كه بر آنها خوانده شود و او در قرآن محكم منزل خويش فرمود:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيراً» يعني: حق اين است كه خدا ميخواهد ناپاكي را از شما اهل اين خانه ببرد و پاكيزه تان كند پاكيزه كامل و نيز فرمود قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي.
بگو من از شما براي پيغمبري مزدي به جز مودت خويشاوندان نميخواهم و نيز فرمود و انذر عشيرنك الاقربين. و خويشان نزديكت را بترسان.
و نيز فرمود: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول و لذي القربي و اليتامي».
هرچه خدا از اموال مردم اين دهكدهها عايد پيغمبر خويش كرده، خاص خدا و پيامبر و خويشاوندان وي و يتيمان است.
و نيز فرمود: و اعلم انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي لقربي و اليتامي.
بدانيد كه هرچه غنيمت گيرد پنج يك آن از خدا و پيغمبر و خويشان و يتيمان است
و اوجلّ ثناؤه فضليت ما را معلوم مسلمانان داشت و حق ما و دوستيمان را بر آنها واجب كرد و نصيبت ما را از غنيمت بيشتر كرد كه نسبت به ما حرمت و تفضل كرده است و خدا داراي تفضل بزرگ است.
سبابيان گمراه پنداشتهاند، ديگران به كار رياست و سياست و خلافت از ما مستحقترند، روهاشيان زشت باد.
اي مردمان براي چه و چرا؟ درصورتي كه خدا كسان را به وسيله ما از پس ضلالتشان هدايت كرد و از پس جهالتشان بصيرت داد و از پس هلاكتشان نجات بخشيد و به وسيله ما حق را نمودار كرد و باطل را نابود كرد و تباهيشان را به صلاح برد و زبون را رفعت داد و نقص را به كمال برد و پراكندگي را به فراهمي آورد تا كسان در كار دين و دنيا شان از پس دشمني به الفت و نيكي و مساوات باز رفتند و در كار آخرتشان «برادران شدند بر تحتها رو بروي هم» خدا اين را به محمد عطا كرد6 و منت و نعمت وي كرد و چون خدا او را به نزد خويش برد يارانش پس از وي به اين كار قيام كردند و «كارشان ما بينشان به شوري بود» ميراث اقوام را به تصرف آوردند و در كار آن عدالت كردند و آن را به جايي كه بايد، نهادند و به اهلش دادند و از آن سبكبار بيرون شدند آنگاه بني مروان بپاخاستند آن را ربودند و ميان خويش دست به دست بردند و خاص خويش كردند و به اهلش ستم كردند خداي مدتي مهلتشان داد تا وي را به خشم آوردند و چون به خشمش آوردند به دست ما از آنها انتقام گرفت و حق ما را پسمان داد و به وسيله ما امتمان را دريافت و نصرت ما را عهده دار و به كار ما پرداخت تا به سبب ما بر كساني كه در اين سرزمين زبون شده بودند منت نهد به ما ختم كرد چنانكه به ما آغاز كرده بود.
و بعد از او داود بن علي آغاز به سخن كرد و در آخر سخنان خود گفت: بدانيد كه پس از پيمبر خداي6 خليفهاي جز اميرمؤمنان علي بن ابيطالب و اميرمؤمنان عبد الله بن محمد (و با دست به ابوالعباس اشاره كرد) بر اين منبرتان بالا نرفته است بدانيد كه اين كار ميان ما هست و برون نميشود تا آن را به عيسي بن مريم6 تسليم كنيم.
3- عباسيان براي مشروعيت بخشيدن به حكومت خود و القاي اينكه حكومت حق آنهاست و مهدي از بني عباس است دست به جعل حديث زده و احاديثي در اين رابطه به نفع خود ساختهاند.
الرافعي عن ابن عباس الا أبشرك يا عم ان من ذرتيك الاصفياء و من عترتك الخلفاء منك المهدي في آخر الزمان و به ينشر الله الهدي و به تطفي نيران الضلالة ان الله فتح بنا هذا الامر و بذريتك يختم.
للديلمي عن عائشة ستكون لولد العباس راية من تبعها رشد و من خلفها هلك و لن تخرج من ليديهم ما اقاموا الحق.
لن تزال الخلافة في ولد عمي وصنوأبي حتي يسلموها الي الدجال (الديلمي ـ عنام سلمة)
يا عم الا اخبرك؟ الا اخبرك؟ ان الله فتح هذا الامر بي و يختم بولدك (الخطيب و ابن عساكر ـ عن علي)
يا عباس ! انت عمي و صنو أبي و خير من أخلف بعدي من اهلي، اذا كانت سنة خمس و ثلاثين و مائة فهي لك ولدك منهم السفاح و منهم المنصور و منهم المهدي (الخطيب عن ابن عباس عنامهام الفضل)
(مسند حذيفه بن اليمان رضي الله عنه) عن ابن عباس قال: قال لي حذيقة بن اليمان و كعب الاحبار: اذا املك الخلافة بنوك لم تزل الخلافة فيهم حتي يدفعوها الي عيسي بن مريم.
4- علاوه بر همه اينها كه ذكر شد منصور عباسي در تلاش بود تا در مقابل محمد بن عبد الله معروف به نفس زكيه، فرزند خويش محمد را به عنوان «مهدي» معرفي كند و صراحتاً تصريح ميكرد كه فرزند او همان مهدي است كه در روايات به آن اشاره شده است.
مسلم بن قتيبة قال: ارسل اليّ ابو جعفر، فدخلت عليه، فقال قد خرج محمد بن عبد الله و تسمي بالمهدي و الله ما هو به، و اخري اقولها لك لم اقلها لا حد قبلك، و لا اقولها لاحد بعدك، و ابني و الله ما هو بالمهدي الذي جاءت به الرواية
مسلم بن قتيبة ميگويد: منصور مرا فرا خواند و گفت محمد بن عبد الله خروج كرده و خود را مهدي مينامد به خدا قسم او مهدي نيست و فرزندم من مهدي است كه در روايات به آن اشاره شده است.
يا در نقل ديگر آمده است: حدثني مولي لابي جعفر قال ارسلني ابوجعفر فقال اجلس عند المنبر فاسمع ما يقول محمد فسمعته يقول انكم لا تشكون اني انا المهدي و انا هو فاخبرت بذلك ابا جعفر، فقال كذب عدو الله بل هو ابني.
خادم منصور نقل ميكند منصور به من گفت كه برو ببين نفس زكيه چه ميگويد رفتم و ديدم ميگويد شما شك نداريد كه من مهدي هستم منصور خبر را رساندم گفت دشمن خدا دروغ ميگويد مهدي فرزند من است.
2ـ انگيزه اقتصادي
بعد از شهادت امام كاظم7 اختلاف عظيمي بين پيروان ايشان پديد آمده و فرقه بزرگ واقفيه پديدار شد. پديده وقف را برخي از بزرگان اصحاب امام موسي بن جعفر7 رواج دادند مانند علي بن ابي حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي، و عثمان بن عيسي رواسي و اين سه تن نخستين كساني شمرده ميشوند كه اين مذهب را پديد آورده و نسبت به آن اظهار اعتقاد و براي آن دعوت كردهاند دنيا پرستي و مال اندوزي باعث شد كه واقفه قائل به مهدويت امام كاظم7 شده و وي را مهدي موعود دانسته مرگ وي را انكار كرده و در انتظار او باشند.
يونس بن عبد الرحمن نقل ميكند (وقتي) ابا ابراهيم (امام كاظم7) از دنيا رفت نزد (بعضي از) وكلايش اموال بسيار زيادي بود و همين امر موجب وقف آنها شد لذا به دليل طمع در اموال حضرت شهادت و مرگ ايشان را انكار كردند فقط نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و در دست علي بن ابي حمزه سي هزار دينار بود، وقتي كه اين جريانات را ديدم و حق برايم روشن شد امر امامت ابن الحسن رضا7 را شناختم و آنچه را كه ميبايست، دانستم لذا سخنراني كردم و مردم را به سمت امامت امام رضا7 دعوت كردم بعد آن دو نفر پيك فرستادند و گفتند چه چيزي باعث شد كه اين كار را بكني؟ اگر مال ميخواهي ما بي نيازت ميكنيم و تعهد كردهاند كه ده هزار دينار به من بدهند و گفتند (از اين كارها) دست بردار.
من خودداري كردم و به آنها گفتم ما روايتي از امام صادق و امام باقر عليهما السلام داريم كه فرمودهاند هروقت بدعت در دين ظاهر شد عالم بايد علمش را ظاهر كند و اگر اين كار را (در مبارزه با بدعت) انجام ندهد نور ايمان از او دور ميشود، من در هر حالي جهاد و اطاعت امر خدا را ترك نميكنم، با بيان اين مطالب آنها با من بناي دشمني گذاشتند و به مبارزه پرداختند.
در روايتي ديگر يعقوب بن يزيد انباري از بعضي از ياران و دوستانش نقل ميكند؛ وقتي ابو ابراهيم7 از دار دنيا رفت نزد زياد قندي هفتاد هزار دينار نزد عثمان بن عيسي رواسي سي هزار دينار و پنج كنيز بود و محل سكونتش هم در مصر بود امام رضا7 براي آنها پيك فرستادند آنچه از اموال پدرم كه جمع كرده و در دست شماست اعم از اثاث و كنيز (و ديگر اموال) را براي من بفرستيد چرا كه من وارث و جانشين ايشان هستم و ميراث حضرت را هم تقسيم كرده ايم (اشاره به اين كه ميدانيم چه مبالغي در دست شماست) و براي نگهداري اموال ايشان و آنچه را كه جمع شده و از آن من و وارث اوست هيچ عذري نداريد و از اين قبيل امور فرمودند.
اما ابن ابي حمزه كه اصلاً انكار كرد و به آنچه كه در دست داشت اعتراف نكرد.
زياد قندي هم همين طور
اما عثمان بن عيسي به امام رضا7 نوشت پدر تو صلوات الله عليه زنده و قائم است و هركس كه به مرگ او معتقد باشد اهل باطل است و اگر ميگويي بر مبناي اين كه او مرده است عمل كنم (و مرگ او را بپذيرم) ايشان به من امر نكرده بودند كه به تو چيزي بدهم (اين درمورد اموال) و اما كنيزان آنها را آزاد كرده و به عقد ازدواج خود درآوردم.
3ـ انگيزه شخصيتي (اختلال رواني)
مدعيان مهدويت و پيامبري دچار اخلالات رواني هستند.
يك روانپزشك مدعيان مهدويت را دچار اختلالات رواني دانسته و گفته مدعيان از ريشههاي فرهنگي و عواطف مذهبي مردم سوء استفاده ميكنند.
به گزارش خبرگزاري شبستا