مقدمه:
يكي از زمينههاي پژوهش پيرامون موضوع مهدويّت ، بررسي نظرات اقشار خاصي از جامعه است كه به واسطة موقعيت علمي و فكري در موضوعات گوناگون نظراتي متمايز از ديدگاه عامة مردم ارائه ميدهند. اين آرا و افكار در برخي موارد، جهش و انقلابي در جهت تكامل موضوع مورد نظر ايجاد خواهد كرد و دريچههاي تازهاي را بر روي مخاطبان خواهد گشود و در مواردي نيز به علل گوناگون، مغاير با اصول بوده و فتنههاي فكري و عقيدتي بر پا ميكند و فضاي جامعه را براي كشف حقيقت تيره ميسازد.
روشنفكران مسلمان به عنوان قشر خاصي از جامعه، در موضوعات گوناگون، و از جمله مهدويت نظراتي را ارائه كردهاند كه پرداختن به آرا و انديشههاي آنها پر بركت خواهد بود، زيرا: نگاه روشن فكري و روش پژوهشي او ميتواند نويد بخش گشوده شدن راههاي نو و نارفته در اين وادي بكر باشد. و از سوي ديگر- با در نظر گرفتن اين اصل تأسف بار كه جريان روشنفكري در كشور ما بيمار متولد شده است و تعدادي از روشنفكران مسلمان عليرغم ادعاي خود، مفتون و يا مرعوب افكار غرب بوده اند- نگاه انتقادي برخي روشنفكران و تلاش آنها در تضعيف يا تأويل برخي باورهاي مهدوي، فرصت مغتمي است تا با آسيبشناسي مناسب، نقاط ضعف موجود در مباحث مهدوي بر مرزبانان حريم اعتقادي مهدويت آشكارتر شود.
«كسروي» از جمله كساني است كه در زمان خودش، در عرصههاي گوناگون اجتماعي و از جمله دين و خصوصاً موضوع مهدي باوري قلمفرسائي كرده است. او در كسوت يك روشنفكر، قلم تند انتقاد خود را بيپروا در ساحت هنر، فرهنگ، اقتصاد و دين و عقايد به كار گرفته و نظريه پردازي كرده است؛ چندان كه گوئي آئين جديد ارائه كرده است.
گويا اين سخن آن روشنفكر كه ميگويد: «روشنفكر، پيامبر زمان خويش است!» در مورد كسروي تحقق يافته زيرا گرچه «ظاهراً خود را دور از دينآوري و داعية مذهبي شمرده اما در باطن، خود را يك دينآور به طريقة جديد ميدانسته است؛ از اين رو، مكتب او (پاكديني- كسروي گرائي) در ميان مكاتب فلسفي و اجتماعي معاصر، يك مكتب و آئين مبتني بر بينش ايده آليستي است. در آغاز مقالات و رسالهها و برخي كتابهايش، شعارهاي ديني مانند: (خدا با ما است. مرا با خدا پيماني است...) ديده ميشود»
كسروي كيست؟
انديشههاي كسروي موجب شد تا مخالفان انديشههاي او در مقام نقد و همچنين حاميان او، به زندگي و شخصيت او توجه ويژه نمايند و آثاري پديد آورند. اما زندگي او به اختصار و بر مبناي كتاب خودش «زندگي من» چنين است: «احمد كسروي در هشتم مهرماه 1269 هـ.ش در تبريز، در خانوادهاي سيد و روحاني و شيعي مذهب به دنيا آمد. او در مدرسه طالبيه تبريز، كه يك مدرسه علوم ديني بوده، به تحصيل پرداخت اما در سال 1290 از سلك روحانيت كناره گرفت و در مدرسه آمريكائي تبريز به عنوان معلم عربي استخدام شد. در سال 1308 هـ.ش به علت صادر كردن حكم بر عليه رضا شاه از خدمت در دادگستري نيز كنار گذاشته شد و از آن پس به تحقيقات علمي و انتقادي پرداخت و در انديشة ايجاد مكتب فلسفي- مذهبي خود بود»
برخي انديشههاي او
او علت اصلي عقب ماندگي ايرانيان را اختلافات مذهبي و نفوذ خرافات در افكار آنها ميداند؛ از اين رو خود را موظف ميداند كه با آن مبارزه كند.اگر چه پيرامون ادعاي پيامبري و آئين جديد او، به صراحت نميتوان چنين ادعائي كرد اما از مجموع سخنان و مقالات او، به طور تلويحي، استنباط ميشود كه او داعيه رهبري ديني نيز داشته و گويا دين آور جديد بوده است. از اين رو، مكتب خود را يك شيوه ديني به نام «پاكديني» خوانده است. بر اين اساس، او پيرامون مفاهيم دين، نبوت، معاد، عبادت، وحي، روح، جريان شيعهگري و مهدي باوري، نظرات خاص خود را دارد كه در بسياري موارد بر خلاف صريح آموزههاي ديني است.
اين نحوه نگرش، باعث گرديده بود تا هيچ دين و آئين و فرقهاي از تيررس انتقادات گزندة او در امان نباشد اما با مطالعة آثار او پي ميبريم كه حجم حملات هدفدار او به منشأ تشيع و اعتقاد مهدوي گسترده است و در اين راستا فرقه هائي مانند شيخيه و بابيه و بهائيه نيز در ذيل جمله به انديشه مهدوي در امان نماندهاند. او كوشيده است تا جريان تشيع را يك «كوشش سياسي» قلمداد كند كه كم كم به يك «كيش» مبدل شده است. و با اين پيش فرض، به بيان تاريخ زندگي سياسي ائمه: پرداخته است. آنچه در پي ميآيد گزيدههائي از برخي آراي مكتوب او است كه بي هيچ دخل و تصرف بيان ميگردد و در پايان به برخي انگيزهها و زمينههاي فردي و اجتماعي تأثير گذار بر نويسنده اشاره خواهد شد.
كسروي در كتاب «شيعيگري» پس از آن كه شروع جريان شيعهگري را از زمان بني اميه ميپندارد؛ نگاهي فشرده به فراز و نشيب جريان تشيع و تاريخ امامان (علیه السلام) دارد. او در انتقاد از تشيع ميگويد: «... رفته رفته از اين اندازه هم گذشتند و اين زمان، سخنان ديگري به ميان آمد: هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد بي دين مرده است. خدا ما را از آب و گل والاتري آفريده و شيعيان ما را از بازمانده آن آب و گل پديد آورده است.»
او سپس به دورة پس از شهادت امام عسكري (علیه السلام) پرداخته، ميگويد: «چگونگي آن كه اين امام يازدهم را فرزندي شناخته نشده بود از اين رو چون مرد، به ميان پيروانش پراكندگي افتاد. يك دسته گفتند امامت پايان پذيرفت. يك دسته برادر او جعفر را (كه شيعيان جعفر كذاب مينامند) به امامي پذيرفتند. يك دسته هم چنين گفتند: آن امام را پسري پنج سال هست كه در سرداب نهان ميباشد و امام او است.
سر دستة اينان و گوينده اين سخن، «عثمان بن سعيد» نامي بود كه ميگفت: آن امام مرا ميانة خود و مردم ميانجي گردانيدهو شما هر سخني ميداريد به من بگوئيد و هر پولي ميدهيد به من دهيد و گاهي نيز پيام هائي از سوي آن امام ناپيدا (به گفته خودش توقيع) به مردم ميرسانيد.
دوباره ميگويم: داستان بسيار شگفتي ميبود آن بچهاي كه اينان ميگفتند، كسي نديده و از بودنش آگاه نشده بود و اين نه پذيرفتني است كه كسي را فرزندي باشد و هيچ كس نداند آنگاه امام چرا روي ميپوشيد؟ چرا از سرداب بيرون نميآمد؟! اگر امام پيشوا است بايد در ميان مردم باشد و آنان را راه برد. نهفتگي بهر چه بود؟! ليكن در شيعهگري دليل خواستن و يا چيزي را به داوري خرد سپردن از نخست نبوده، كنون هم نبايستي بود...
با اين حال، چون كار عثمان بن سعيد و جايگاه والائي كه براي خود باز كرده به شيعيان فرمان ميراند. به كسان بسياري، بويژه به آنان كه هوشيار ميبودند و پي به راز كار ميبرند گران ميافتاد.
از اين رو كشاكشهاي بسياري برخاست و ما نامهاي ده تن بيشتر را در كتابها مييابيم كه آنان نيز به دعوي ميانجي گري از امام ناپيدا برخاسته و همچون عثمان سعيد خود را «در» ناميدهاند. و عثمان يا جانشينان آنان را دروغگو خوانده از امام «توقيع» درباره بيزاري از ايشان بيرون آوردهاند.
پس از عثمان پسرش محمد دعوي «دري» داشت. او نيز توقيعها از ناحيه مقدسه امام ناپيدا بيرون ميآورد و پولها از مردم گرفته در توي خيك روغن به خانه امام ميفرستاد. پس از او نوبت حسين بن روح نامي رسيد. پس از او محمد بن علي سمري كه همانا از ايرانيان ميبوده، «در» گرديد. هفتاد سال كما بيش اين داستان در ميان ميبود. ليكن چون سيمري را مرگ فرا رسيد كسي را جانشين نگردانيده چنين گفت: ديگر دري نخواهد بود و امام به يك بار ناپيدا خواهد شد. دانسته نيست اين كار او چه رازي داشته!
از آن زمان، شيعيان به يكبار بي امام گرديدند و بي سر ماندند ليكن چون حديث هايي از امامان در ميان ميبوده بدينسان، در رخ دادها به آنان كه گفتههاي ما را ياد گرفتهاند باز گرديد؛ آنان نمايندگان من به شمايند و من نماينده خدا به آنان ميباشم. ملا يان و فقيهان به همين دستاويز خود را جانشين امام خواندند و به شيعيان پيشوايي آغاز كردند
همانا در زمان عثمان بن سعيد و جانشينانش بوده كه شيعيان امام ناپيداي خود را «مهدي» نيز شناختهاند و بدين سان رنگ ديگري به شيعه گري افزوده شده است. و چون مهدي گري، خود تاريخچهاي ميدارد نخست آن را باز نموده سپس به سر سخن خواهيم آمد. اين كه در آينده كسي پيدا خواهد شد و با يك رشته كارهاي بيرون از آئين (خارق العاده) جهان را به نيكي خواهد آورد. پنداري است كه در بسياري از كيشها پيدا شد؛ جهودان چشم به راه مسيح ميدارند. زردشتيان شاه بهرام را ميبيوسند.
مسلمانان چشم به راه مهدي ميدارند.
چنان كه دار مستتر (شرق شناس جهود نژاد فرانسه) در اين باره گفته: اين پندار، نخست در ميان جهودان پديد آمده، جهودان كه كشورشان به دست پادشاهان آشور و كلده افتاد و خود زير دست گرديدند، يكي از پيغمبرانشان چنين نويد داد كه در آينده پادشاهي (مسيحي) از ميان جهود خواهد برخاست و جهودان را دوباره به آزادي خواهد رسانيد. جهودان از آن هنگام، مسيح را بيوسيدهاند و كنون هم ميبيوسند.
ما نميدانيم اين پندار چگونه و از چه راه به ميان مسلمانان ميبوده. محمد حنفيه كه گفتيم پس از مرگ يزيد به دعوي خلافت برخاست؛ چون مرد، پيروانش او را مهدي خواندند و چنين گفتند كه نمرده است و به جهان باز خواهد گشت. سپس نيز هر كس از علويان و ديگران به دعوي خلافت برخاست، پيروانش او را مهدي ناميدند... همچنين بني عباس كه به خلافت ميكوشيدند سودجوئي از داستان مهديگري كردند چون پيروان ايشان از خراسان با درفشهاي سياه خواستندي آمد، حديثي ساختند و پراكندند چون ديدند كه درفشهاي سياه از سوي خراسان به خود زده بودند كه مهدي ما بيرون آمده است. بدين سان نام مهدي از سده نخست اسلام در ميان ميبوده و همانا جعفريان نيز از آن سود ميجستهاند چون گروه ناتواني ميبودند و در زير پرده (تقيه) ميزيستند به خون نويد داده ميگفته اند: مهدي از ما خواهد بود، كينه ما را از دشمنان خواهد جست ما را به چيرگي و تواضهي خواهد رسانيد. سپس كه داستان امام ناپيدا پيش آمده و ناچار شدهاند كه چشم به راهش دارند او را مهدي نيز گردانيدهاند. چيزي كه هست به مهدي گري نيز رنگ هائي افزوده به سخنان شگفتي برخاسته اند: پيش از مهدي جنجالي پديد خواهد گرديد. روز پيدايش مهدي، آفتاب بازگشته از سوي مغرب خواهد درآمد»
كسروي در كتاب «مشعشعيان» كه پيرامون بخشي از تاريخ خوزستان است، به نقد و بررسي ادعاهاي سيد محمد مشعشع پرداخته كه با ادعاي مهدويّت ، سالها بر آن منطقه تسلط داشته است. او با ادعاي متأثر بودن شيخ احمد احسائي از آراء سيد محمد مشعشع مينويسد: «گفتههاي سيد محمد كه در اين كتاب (كلام الهدي نوشته سيد محمد) آورده شده، اگر كسي نيك بنگرد و آن را با گفتههاي شيخ احسائي بسنجد، خواهد ديد شيخ چند چيز را از سيد برداشته است، چنانكه سيد از باطنيان برداشته بود
كسروي در كتاب «بهائيگري» به مناسبت همبستگي مهدي گري با داستان باب و بهاء مينويسد: «بايد دانست كه مهدي گري با باور داشتن به آن كه كسي در آينده با نيروي بيرون از آئين (خارق العاده) پيدا خواهد شد و جهان را به نيكي خواهد آورد، از باستان زمان، ميان ايرانيان و جهوان ميبوده و... . اكنون سخن در آن است كه اين باور (يا بهتر گويم، اين پندار) كي و چگونه و از كجا به ميان مسلمانان راه يافته است زيرا بي گمان است كه در زمان بنياد گذار اسلام، چنين سخني در ميان نميبوده و نميبايست بود.
چه، ما ميبينيم كه محمد بن حنفيه (پسر امام علي بن أبي طالب) كه پس از مرگ يزيد بن معاويه در مدينه به خلافت برخاست، پيروانش كه كيساني خوانده شدندي او را مهدي ناميدهاند. و چون مرده، مرگ او را باور نداشته، چنين گفته اند: زنده است و در كوه رضوي (در نزديكي مدينه) ميباشد و خود بيرون خواهد آمد و جنگها خواهد كرد... . چنان كه دار مستتر شرق شناس فرانسهاي نيز نوشته، چنين پيداست كه اين پندار را به ميان مسلمانان، ايرانيان انداختهاند. زيرا محمد حنفيه كه نخست كسي است كه مهدي خوانده شد، پيروان او (كيسانيان) بيشترشان ايرانيان ميبودند. مختار در كوفه، ايرانيان را به سر خود گرد آورد و به پشتيباني آنان بنياد فرمانروائي نهاد. او كه محمد حنفيه را به خلافت برداشت، غلامش «كيسان» نام، محمد را «مهدي» خواند و كيش كيساني را پديد آورد. ... و آن چه رواج اين پندار را بيشتر گردانيد اين بود كه در همان زمان، كشاكش بسيار سختي در زمينه خلافت در ميان مسلمانان ميرفت و چند خاندان بزرگ در آن راه كوشش بكار ميبردند. بني اميه با زور و نيرنگ خلافت را برده و علويان و عباسيان ميكوشيدند كه آن را از دست امويان در آورند. ... آنچه در اين جا بايد بنويسم آن است كه اين آرزومندان خلافت يكي از افزارهاي كار، مهديگري را ميپنداشتند. بدين سان كه هر يكي خود را مهدي ميخواند و مردم را به كارهائي كه از پيدايش مهدي ميبيوسيد اميد ميدادند و بيشتر آنان، خودشان يا پيروانشان، حديثي هم از زبان پيغمبر يا امام علي بن ابي طالب،به دلخواه خود ساخته ميان مردم ميپراكندند.» وي در ادامه به سوي تشيع نشانه گرفته، ميگويد: «اما مهديگري در شيعه گري، داستانش اين است كه چون جعفر بن محمد الصادق كه بنيادگذار شيعه گري كنوني اوست به دعواي خلافت و امامت برخاست... سپس جانشينان او يكي پس از ديگري آن دسته را راه بردند. اينان هم از داستان مهدي سود ميجستند چون دستة كم و ناتوان ميبودند براي دلداري چنين ميگفتند: مهدي از ما خواهد بود.... از اين رو است كه اسماعيليان، پيروان اسماعيل پسر جعفر بن محمد ميبودند و سپس دستة جدائي گرديدند و داستانهاي درازي پيدا كردند... . بنياد كوششهاي خود را بر زمينه مهدي گري گذاردند و يكي از پيشروان ايشان كه خود را از فرزندان اسماعيل ميشمرد در آفريقا به نام مهدي برخاست و بنياد فرمانروائي فاطميان را گذارد.از اين سوي، در ميان خود شيعيان، زمينه بهتر و گشاده تري براي پندار مهدي گري پيش آمد كه هم شيعه گري رنگ ديگري به خود گرفت و هم مهدي گري روية ديگري پيدا كرد و از سادگي بيرون رفت»
كسروي در نهايت پيرامون آموزة اصيل مهدويت اين گونه نظر ميدهد: «بدين سان مهدي گري به كيش شيعي در آمد و جايگاه بالائي براي خود در آن باز كرده، سپس نيز هر چند كه زمان گذشته، دلبستگي شيعيان به آن بيشتر گرديده، روزان و شبان چشم به راه امام ناپيدا دوخته، پيدايش او را ميبيوسيدهاند، با دعا از خدا ميخواستهاند، به برخي از آمادگيها ميكوشيدهاند. در كتابها دعاي درازي به نام دعاي ندبه هست كه بايد شيعيان بخوانند و با ناله و گريه، پديد آمدن امام ناپيدا را طلبند»
اين بود مختصري از انديشههاي كسروي پيرامون موضوع مهدويت. لازم به ذكر است كه انديشههاي دين ستيزانة كسروي منحصر به شيعه و مهدويت نيست بلكه دين اسلام و ساير اديان و فرقههاي موجود را در بر ميگيرد. ناگفته پيداست كه سخنان كسروي پيش از آن كه نقد عالمانه باشد نوعي شارلاتانيسم عقيدتي آميخته با شك و استبعاد است كه در نهايت به اباحي گري منجر ميشود. او نه به دنبال حقيقت، بلكه در پي يافتن نقاط مبهم و تأكيد بر برخي واقعيتهاي تلخ تاريخ است كه او با بزرگ نمائي چنين نقاط ضعفي، كه البته به اصل قضيه ضرر چنداني نميزند، در صدد است تا اصل جريان امامت و مهدويت را زير سؤال ببرد. لذا با اطلاعات محدود و با نظر اجمالي و غير علمي به تاريخ پر فراز و نشيب شيعه، پندار باطل خود را موجّه جلوه داده كه: مهدي گري پنداري است كه شيعه آن را از اديان ديگر اخذ كرده است. او نه در مقام يك روشنفكر خبير و دردآشناي تودهها بلكه در مقام فردي سرخورده اما بلند پرواز، توهمات خويش را با استناد به برخي شبهات- كه همه آنها در جاي خود پاسخ داده شده- به عنوان مطالب محكم و متقن بيان كرده و در نوشتههاي مختلف بر آنها تأكيد كرده است اما غرض ورزي و سست گوئي او بر كسي پوشيده نيست. اگر به انگيزههاي كسروي و شخصيت او اندك توجهي داشته باشيم، عامل اصلي اين گونه انديشهها را در مييابيم.
عوامل مؤثر بر شخصيت كسروي
كسروي، بي ترديد، از آن دسته افرادي است كه پيش از آن كه از سر تعقل و علم و انصاف سخن بگويد از سر احساس و عقده گشائي بر همه چيز و همه كس ميتازد، از پيماني كه با خدا دارد سخن ميگويد اما با نوعي تحقير و تأسف به آموزههاي ديني و فرهنگي مينگرد و با توقف در موارد شبهه ناك، مسلمات و حقايق روشن را با بي قيدي تمام منكر ميشود. اين نوع از برخورد، حقيقتاً عالمانه و منصفانه نيست. به راستي او با چه انگيزه و با چه زمينههاي فردي و اجتماعي، اين روش را برگزيده است! او كه از خانوادهاي روحاني است و در سلك روحانيت است؛ به وضعيتي دچار ميشود كه از هيئت روحانيون خارج شده و نه تنها به مخالفت با روحانيت ميپردازد بلكه با آموزههاي ديني خود نيز سر ستيز دارد. او با سابقة ذهني كه از روحانيون تبريز دارد در سال 1311 خورشيدي، افكار و نظريات خود را در زمينه دردهاي اجتماعي در كتابي به نام «آئين» مينويسد.
كسروي- شايد به علت آذربايجاني بودن- سخت ناسيوناليست و داراي حس مليت پرستي است و نسبت به مليت و زبان ايراني و فارسي تعصب شديدي دارد، از اين رو با هرگونه تأثير فرهنگي بيگانه مخالف بوده معتقد است كه بايد همة كلمات و واژههاي غير ايراني از زبان فارسي زدوده شود.
شايد وضعيت زمان حيات كسروي، كه مصادف با شيوع نژاد گرائي حزب نازيسم آلمان هيتلري بود- كه جهان را تحت تأثير قرار داده بود- بر كسروي نيز تأثير گذارده باشد. همچنين، او متأثر از تعصبات وهابيان حنبلي در عربستان سعودي، عقيده به اصلاح و رفرم مذهبي و خرافات زدائي داشت.
او در بيشتر كتابهايش از مكاتب اجتماعي و فلسفي و جامعه گرائي غرب، سخت انتقاد ميكند و به آنها حمله مينمايد و معتقد است كه ملل شرقي نبايد از شيوههاي اجتماعي اروپائي تبعيت نمايند اما خود، ناآگاهانه تحت تأثير شيوه تفكر اجتماعي تمدن غرب و افكار ناسيوناليستي سرمايه داري واقع شده و مجذوب بينش خردگرائي (راسيوناليسم) و تجدد خواهي غربي شده است. از اين رو، مكتب مذهبي- ناسيوناليستي خود (پاكديني) را بر مبناي نوخواهي غربي ارائه داده كه پاية آن همان فلسفه ناسيوناليسم است. و بر همين اساس است كه او متأثر از انديشههاي مستشرقين، به بازخواني و بازنگري انديشههاي ديني ميپردازد. كسروي همان گونه كه خود بيان كرد، در مبحث اساس انديشة مهدوي، به نظرات «دار مستتر» ارجاع و اشاره دارد و از او تأثير پذيرفته است.
دارمستتر فرانسوي كتابي تحت «مهدي از صدر اسلام تا قرن سيزدهم» دارد. تخصص او پيرامون- زرتشت است اما بواسطة ادعاي محمد احمد سوداني، به مسأله مهدويت متوجه گرديد و كتاب نام برده را به نگارش درآورد او معتقد است: ايرانيان بر اثر فشار ساسانيان، به زرتشت و منجي آنان معتقد شدند و بعداً در اسلام نيز همين روش را ادامه دادند. او مدعي است سخت گيري بني اميه بر شيعيان، باعث شد تا انديشه منجي گرائي در ميان شيعيان رواج يابد. او براي اديان الهي جنبه زميني قائل است و معتقد است مسأله مهدويت در قرآن نيامده است. اكثر ارجاعات او در اين مورد، به نظرات ابن خلدون است. نكته ديگر در مورد دار مستتر و امثال او اين كه مستشرقيني كه به بحث مهدويت پرداختهاند، عمدتاً تحت تأثير مدعيان دروغين مهدويت بودهاند. تمام اين خصوصيات در انديشههاي كسروي قابل تشخيص است!با در نظر گرفتن تمام اين موارد، او رفته رفته با اسلام و عربيت به ضديت پرداخت و نيز با احساس موضوع عقبماندگي فكري و اجتماعي ملل شرقي در مقابل پيشرفت علمي و صنعتي ملل غرب، عملاً تحت تأثير تجدد خواهي غربي قرار گرفت و افكار تلفيقي خود را تحت عنوان پاكديني ارائه كرد.
نتیجه:
در پايان تذكر اين نكته لازم است كه منظور از اين نوشتار، معرفي اجمالي انديشههاي كسروي در مورد مهدويت بوده است و در ضمن آن به پارهاي از عوامل تأثير گذار بر نحوة نگرش كسروي اشاره كردهايم. اما ادعاهاي كسروي تماماً از سوي دانشمندان مسلمان پاسخ داده شده، چون هدف ما پاسخ به مطالب او نبوده لذا از آوردن آن اجتناب كرديم.
پی نوشت ها:
1. فضائي، يوسف؛ تحقيق در تاريخ و عقايد شيخي گري، بابي گري، بهائي گري... و كسرويگرائي؛ تهران: آشيانه كتاب، 1381.
2. كسروي، احمد؛ مشعشعيان (مدعيان دروغين امام زمان )؛ به كوشش عزيز الله عليزاده؛ تهران: فردوس، 1379.
3. كسروي، احمد؛ بهائي گري؛ تهران: بنگاه مطبوعاتي فرخي،1344.
4. كسروي، احمد؛ شيعي گري.
نگارنده:حميد سعادت