logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
بررسي غيبت و علل آن از منظر عقلي

مقدمه:

از آنجایی که ميان قابليت‌ها و شايستگي‌هاي ذاتي مردم براي پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطي متقابل وجود دارد، به هر اندازه كه جامعه شايستگي و لياقت خود را از دست داده و از ارزش‌هاي الهي فاصله بگيرد، امام معصوم نیز از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مي‌كاهد چرا كه رحمت الهي درجايي فرود مي‌آيد كه سزاوار رحمت باشد. بنابراين مي‌توان گفت علت اصلي غيبت امام عصر(علیه السلام) آماده نبودن اجتماع بشري براي پذيرش وجود پر بركت ايشان و عدم لياقت مردم براي بهره‌گيري از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداكار براي آن حضرت وجود نداشته باشد زمان غيبت به سر نيامده و امام همچنان از ديده‌ها پنهان خواهند ماند.

مفهوم غيبت

غيبت به معني« پوشيده بودن از ديدگان» است نه حاضر نبودن بنابراين در اين بخش سخن از دوره‌اي است كه امام مهدي(علیه السلام) از چشمان مردمان غايب است وآن‌ها او را نمي‌بينند واين درحالي است كه آن بزرگوار در بين مردم حضور دارد ودر كنار ايشان زندگي مي‌كند اين حقيقت در روايات امامان معصوم به عبارات گوناگون بيان گرديده است. امام علي(علیه السلام) مي‌فرمايد: «سوگند به خداي علي، حجّت خدا در ميان مردم هست ودر راه‌ها گام برمي دارد به خانه ي آن‌ها سرمي‌زند در شرق و غرب زمين رفت و آمد مي‌كند، گفتار مردم را مي‌شنود و بر ايشان سلام مي‌كند، مي‌بيند و ديده نمي‌شود تا وقت (معيّن) و وعده‌ي (الهي)».

البته نوع ديگري از غيبت نيز براي آن حضرت بيان شده است.

دوّمين نايب خاص امام عصرمي‌گويد: « امام مهدي (عليه السلام) هر سال در مراسم حج ظهور مي‌يابد مردم را مي‌بيند و آن‌ها را مي‌شناسد و مردم او را مي‌بينند ولي او را نمي‌شناسند» بنابراين درباره‌ي حضرت مهدي(علیه السلام) غيبت به دو گونه روي مي‌دهد: آن بزرگوار در مواردي از ديد‌گان پنهان است ودر مواردي ديگر ديده مي‌شود ولي شناخته نمي‌گردد امّا در هر حال در ميان مردم حضور دارد.[1]

غيبت صغري و كبري

از وقتي كه پيشواي يازدهم شيعيان حضرت عسكري(علیه السلام) در سال 260 در گذشت و مقام امامت و رهبري امت به فرمان خداوند بزرگ به فرزند ارجمند وي حضرت مهدي موعود(علیه السلام) منتقل شد، دشمنان امام، براي قتل او كمر همت بستند و لذا به فرمان الهي بعد از تدارك مراسم به خاك سپاري پدر در سرداب منزل غايب گرديد غيبت امام زمان به دو مرحله تقسيم گرديد: مرحله كوتاه كه بدان غيبت صغري گفته مي‌شود و مرحله دراز مدت كه بدان غيبت كبري گفته مي‌شود. غيبت صغري از سال 260 آغاز و در سال329 پايان يافت اين غيبت از دو جهت محدود بود:

.1 جهت زماني 2. جهت شعاعي

از نظر زماني بيش از 70 سال به طول نيانجاميد و از اين رو غيبت صغري ناميده شد.

و از نظر شعاعي نيز اين غيبت غيبتي همه جانبه نبود و شعاع و دامنه‌ي آن محدود بود، يعني در طول مدت 70 ساله‌ي غيبت اگر چه امام از نظر پنهان بود ليكن اين غيبت و پنهاني نسبت به همه كس نبود بلكه بودند كساني كه به صورتي با امام در تماس بودند و اين نايبان خاص امام بودند، كارهاي مردم را مي‌گذرانيدند نامه‌ها و سؤالات مردم را نزد امام مي‌بردند و پاسخ امام را به مردم مي‌رساندند و گاهي گروهي از مردم بوسيله نايبان خاص به ديدار امام دوازدهم راه مي‌يافتند.[2]

فلسفه غيبت صغري

چون غيبت امام و رهبر شيعيان براي مدت طولاني امري غير مأنوس و غير منتظره بود و باور كردنش براي مردم عادي دشوار مي‌نموده ائمه(علیه السلام) همواره در موارد مختلف غيبت امام دوازدهم را خبر داده و درباره‌ي مشكلات و گرفتاري‌هاي عصر غيبت و اجر و پاداش منتظرين ظهورش مطالبي را گوشزد مي‌كردند علاوه بر اين گاهي در عمل زمينه‌ي غيبت آن حضرت را فراهم مي‌كردند. براي مثال حضرت امام هادي(علیه السلام) با عده‌اي از اصحاب خاص خود معاشرت مي‌كرد و فقط با آنان سخن مي‌گفت. اين اقدام آن حضرت اولين قدم در راه آماده شدن جامعه شيعي براي غيبت رهبران محسوب مي‌شد. بعد از حضرت هادي(علیه السلام) امام حسن عسكري (عليه السلام) قدم بعدي را برداشت و بيشتر اوقات از پشت پرده با مردم سخن مي‌گفت آن‌ها مي‌خواستند با اين عمل خود، مقدمه‌ي غيبت حضرت مهدي را فراهم كنند تا شيعيان با اين موضوع مأنوس شده، بعد از تحقق غيبت، آن را انكار نكنند. بر همين اساس بعد از رحلت حضرت امام عسكري (عليه السلام) مدتي ارتباط بين مردم و امام دوازدهم بوسيله نواب خاص آن حضرت برقرار بود تا بدين وسيله مشكلات آن‌ها برطرف شود و سؤالات آن‌ها پاسخ داده شود و آمادگي غيبت طولاني آن حضرت در اذهان مردم فراهم گردد چرا كه اگر بلافاصله بعد از رحلت امام يازدهم غيبت طولاني فرزند بزرگوارش حضرت مهدي( شروع مي‌شد، درك و تحمل آن كه با مصيبت‌ها و گرفتاري‌هايي همراه بود، براي مردم بسيار مشكل مي‌نمود. از اين رو، دوران غيبت صغري را زمينه‌ساز غيبت كبري شمرده‌اند.

فلسفه غيبت از منظر روايات

1- امام صادق(علیه السلام) فرمود: بي ترديد براي صاحب الامر(علیه السلام) غيبتي است كه هر اهل باطلي در آن به شك مي‌افتد، راوي از علت غيبت سؤال كرد. حضرت فرمود: غيبت به سبب امري است كه اجازه نداريم آن را براي شما بيان كنيم... غيبت سرّي از اسرار الهي ولي چون مي‌دانيم كه خداوند بزرگ حكيم است مي‌پذيريم كه همه كارهاي او حكمت است اگر چه علت آن كارها براي ما معلوم نباشد.

(كمال ج 2 باب 44 ح 11 ص 204)

2- امام باقر(علیه السلام): وقتي خداوند همراهي و هم‌نشيني ما را براي قومي خوش ندارد ما را از ميان آن‌ها بر مي‌گيرد.

(علل الشرايع ص 244 ب 179)

3- امام رضا(علیه السلام): براي اينكه آن زمان كه با شمشير قيام مي‌كند كسي بر عهده او بيعتي نداشته باشد.

(كمال ج2 ب44 ح4 ص232)

4- امام كاظم(علیه السلام) : هنگامي كه پنجمين فرزندم غايب شد مواظب دين خود باشيد تا كسي شما را از آن بيرون نكند براي صاحب اين امر غيبتي خواهد بود كه گروهي از پيروان او از اعتقاد خود دست برمي‌دارند و اين غيبت آزموني است كه خداوند با آن بندگانش را امتحان مي‌كند.

(غيبت طوسي ف5 ح 284 ص173)

5- امام صادق(ع):  امام منتظر، پيش از قيام خود، مدتي از چشم‌ها غايب خواهد شد. از علت آن سؤال شد حضرت فرمود بر جان خويش بيمناك است.

(كمال ج2 ب44 ح7 ص233)

البته روايات بيشتر از اين‌ها علت بيان كرده‌است كه ما مهمترين آن‌ها را ذكر كرديم.

بررسي تاريخي و ريشه‌يابي زمينه‌هاي غيبت

بر هر پژوهشگر تاريخ زندگاني ائمه دوازده گانه‌ اين موضوع مسلم است كه هر چه ما از عصر امام علي (عليه السلام) بيشتر فاصله مي‌گيريم از ميزان حضور امامان معصوم در متن و قايع جامعه كاسته شده و فشار و تهديدات خلفاي جور از يك سو و نااهلي مردم زمانه از سوي ديگر سبب مي‌گردد كه روز به روز از تعداد ياران باوفا و در گرداگرد ائمه عصر كم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايي بيشتري احساس كنند. به بيان ديگر، جامعه‌ي اسلامي روز به روز لياقت خود را براي پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داده تا جايي كه هر چه به عصر غيبت صغري نزديكتر مي‌شويم از ارتباط مستقيم ائمه مردم و حضور عملي ايشان در جامعه كمتر مي‌شود چنانكه در زندگاني امام هادي و امام عسكري(علیه السلام) اين نكته به خوبي مشهود است و مي‌بينيم كه امام هادي(علیه السلام) در حدود سي سال پيش از ميلاد امام عصر(علیه السلام) رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش كم كرده و جز با قليلي از ياران خاص خود تماس نمي‌گرفتند امام عسكري(علیه السلام) نيز كه در عصر خود بيشتر از طريق مكاتبه و نامه‌نگاري با ياران خود ارتباط برقرار مي‌كردند و بسياري از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وكلايي كه تعيين فرموده بودند حل و فصل مي‌كردند و كمتر با آن‌ها به طور مستقيم مواجه مي‌شدند. براي روشن‌تر شدن اين موضوع عباراتي را كه (مسعودي) در اثبات الوصيه آورده، نقل مي‌كنيم: امام هادي(علیه السلام) خود را از بسياري از ياران و شيعيانشان پوشيده مي‌داشتند و جز تعدادي اندكي از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمي‌ديدند و هنگامي كه نوبت به امام حسن عسكري(علیه السلام) رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادي از پشت پرده سخن مي‌گفتند و كسي ايشان را نمي‌ديد مگر در هنگامي كه آن حضرت براي رفتن به دارالخلافة از خانه خارج مي‌شد.

البته بعضي از تاريخ نگاران كلام مسعودي را مبالغه آميز توصيف كرده‌اند اما در مجموع مي‌توان از اين كلام و به قرينه ساير اسناد تاريخي استفاده نمود كه ارتباط امام هادي و امام عسكري(عليهماالسلام) با جامعه بسيار تقليل يافته بوده و آن دو امام بر شيوه‌ي ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چنداني نداشته‌اند.

حاصل كلام ما در اينجا اين مي‌شود كه چون ميان قابليت‌ها و شايستگي‌هاي ذاتي مردم براي پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطي متقابل وجود دارد، به هر اندازه كه جامعه شايستگي و لياقت خود را از دست داده و از ارزش‌هاي الهي فاصله بگيرد، امام معصوم نیز از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مي‌كاهد چرا كه رحمت الهي درجايي فرود مي‌آيد كه سزاوار رحمت باشد به تعبير ديگر به مصداق قاعده‌اي كه قرآن كريم بيان مي‌دارد: { ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيرا و ما بانفسهم...} آنگاه كه جامعه اسلامي دگرگون شد و مسلمانان از نظر دروني تغيير يافته و ارزش‌هاي الهي خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را كه از بزرگترين نعمت‌هاي الهي به شمار مي‌آيد از آن‌ها گرفت. و امام رو در نقاب غيبت كشيد. شاهد بر اين مدعا روايتي است كه از امام محمد باقر(عليه السلام) نقل شده و در آن آمده است: « هنگامي كه خداوند از آفريدگانش خشمگين شود ما را از مجاورت با آن‌ها دور مي‌سازد». باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگي كه از ناحيه فقدان معصوم در ميان خود متحمل شده‌اند پي برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهي يعني حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند اين معنا كه ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط در جامعه اسلامي و وجود ياران و انصاري وفادار براي امام مي‌باشد از روايات متعددي استفاده مي‌شود از جمله روايتي كه از امام موسي كاظم(علیه السلام) نقل شد كه ايشان خطاب به يكي از ياران خود مي‌فرمايد: «...‌اي پسر بكير من به تو سخني را مي‌گويم كه پدران من نيز پيش از من آن را بر زبان رانده‌اند و آن اينكه اگر در ميان شما به تعداد كساني كه در جنگ بدر بودند وجود داشت قيام كننده ما ظهور مي‌كرد». موضوع يادشده از روايتي كه نعماني آن را در كتاب خود نقل كرده نيز استفاده مي‌شود...

بنابراين مي‌توان گفت علت اصلي غيبت امام عصر(علیه السلام) آماده نبودن اجتماع بشري براي پذيرش وجود پر بركت ايشان و عدم لياقت مردم براي بهره‌گيري از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداكار براي آن حضرت وجود نداشته باشد زمان غيبت به سر نيامده و امام همچنان از ديده‌ها پنهان خواهند ماند.

امام عصر(علیه السلام) در بيان علت تأخير ظهور مي‌فرمايند: « چنانچه شيعيان ما كه خداوند توفيق طاعتشان دهد در راه ايفاي پيماني كه بر دوش دارند همدل مي‌شدند ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير مي‌افتاد و سعادت ديدار ما زودتر نصيب آنان مي‌گشت، ديداري بر مبناي شناختي راستين و صداقتي از آنان نسبت به ما.»[3]

فلسفه غيبت از نظر كلام مفيد

ابوعبدالله محمد بن نعماني حارثي عكبري بغدادي مشهور به شيخ مفيد پس از شيخ صدوق به ظهور رسيد او از پيشگامان برجسته اماميه در دفاع از حريم غيبت و تفهيم اسرار بي‌شمار آن به شمار مي‌رود.

شيخ مفيد از راه استدلال و برهان به رد باطل مي‌پرداخت. جايگاه ويژه او موجب شده است تا معاصران وي داوري‌هاي گوناگوني از او داشته باشند.

ايشان حدود 10 اثر فقط در زمينه غيبت نوشت و هيچ يك از نويسندگان شيعي در اين حدّ به مسأله غيبت نپرداخته است.

در كتاب مسائل عشره، تدبير مصالح خلق و آزمون انسان‌ها از سوي خدا، از علل غيبت امام عصر(عليه السلام) دانسته شده‌اند.[4] شيخ براي بيان عدم انحصار غيبت در حضرت مهدي، نمونه‌هاي ديگر از اولياي الهي را ذكر مي‌كند كه در منظر ستم پيشگان پديدار نمي‌شوند و براي حفظ دين خود از فاسقان فاصله مي‌گيرند و كسي از مكان آنان خبر ندارد خضر از آن جمله است كه بنابر اجماع اصحاب سيره و اخبار، پيش از زمان موسي تا اين زمان بوده است و كسي از جايگاه او خبر ندارد و در آياتي از قصه موسي(عليه السلام) به وجود او اشاره شده است.[5] جريان اصحاب كهف و داستان اصحاب حمار را نيز شيخ مفيد از اين مقوله مي‌داند شيخ مفيد در فصل هفتم مسائل عشرة، اين اشكال را مطرح كرده است:

« وقتي در عصر غيبت، حدود الهي اجرا نمي‌شود و نمي‌توان كسي را به حق دعوت كرد و جهاد مقدسي با دشمنان دين صورت نمي‌گيرد چه نيازي به امام زمان، وجود و عدم او چه تفاوتي دارد».[6]

در رّد آن مي‌نويسد: « غيبت امام خللي به حفظ شرع و ملت وارد نمي‌كند. امام در هر صورت به احوال امت توجه دارد و شيعيان عهده دار دعوت به شرع هستند و در اين خصوص حجت بر آنان تمام است. جهاد با دشمنان دين را نيز واليان از سوي ايشان مي‌توانند بر عهده گيرند.[7]

بنابراين غيبت امام، مخل غرض نيست. حال اگر امام، به دليل ترس بر حال خود نتوانست حدود را اقامه كند و احكام را اجرا كند و زمين به فساد كشيده شد عامل انتشار فساد، كسي جز ستمگران نخواهند بود و هم آنان بايد پاسخ‌گو باشند».[8]

در جاي ديگر مي‌نويسد:« اصولاً ظرف‌هاي تقيه و اضطرار فعل الهي، فعل خود امام يا فعل شيعيان مؤمن نيست اين‌ها ساخته و پرداخته ستمگران و غاصبان خلافت هستند كساني كه خون امام را مباح كرده، نسبت او را نفي و حق او را انكار كرده‌اند. بنابراين مسئووليت تمام آثار اسفباري كه از غيبت امام ناشي مي‌شود اعمّ از تضييع احكام، تعطيل حدود، تأخير مصالح و پديد آمدن مفاسد بر عهده آنان است».[9]

شيخ مفيد در ردّ اين اشكال كه اماميه از سويي امامت را واجب مي‌دانند و از سوي ديگر غيبت امام را مصلحت مي‌دانند مي‌نويسد: [10]

« مصالح بر حسب اختلافات احوال، فرق مي‌كنند و بر حسب نياز و تشخيص مصلحان و افعال و اغراض آنان دگرگون مي‌شوند. مثلاً اگر نياز جامعه فراهم ساختن زمينه‌هاي تلاش و كوشش باشد، مصلحان بايد امكان كار و كوشش را براي آحاد جامعه فراهم سازند و موانع را از سر راه آنان بردارند، ولي اگر افراد جامعه به سمت لهو و لعب گرايش يابند، مصلحان نبايد در خدمت آنان باشند بايد بر آنان سخت‌گيري كنند و راه آنان را ببندند. تدبير الهي نيز نظير همين رابطه است. خدا انسان‌ها را مي‌آفريند، عقل آنان را تكميل مي‌كند و اعمال صالح را بر آن‌ها تكليف مي‌كند تا با انجام كارهاي شايسته به كمال برسند. آنان اگر چنين كردند خدا راه خود را براي حركت آنان هموار مي‌كند و اگر مخالفت كردند اوضاع و احوال دگرگون مي‌شود و تدبير ديگري را در پيش مي‌گيرد».

« اگر شناخت امام ضرورت دارد، چگونه مي‌توان امام غايبي را كه ناپيداست شناخت ؟» آيا اين نقض غرض نيست».

جواب مي‌دهد:« آنچه ضرورت دارد وجود امام و معرفت اوست ولي كسي وجوب ظهور امام و عدم غيبت او را مطرح نكرده است بنابراين غيبت با مدلول خبري كه در ضروريت شناخت امام از پيامبر داريم، منافات ندارد چون شناخت امري غير از مشاهده است. ما به چيزهاي زيادي باور داريم كه يا در پرده غيبت هستند و يا پيشتر ظهور داشته‌اند و امروز ظهور مادي ندارند امت‌هاي پيشين نيز نسبت به امور غيبي و غير قابل دسترس مكلف به كسب معرفت بوده‌اند... آنان موظف بودند كه تا به ظهور پيامبر اسلام ايمان آورند ما خود به بعث و نشور و حساب و كتاب ايمان داريم و همه آن‌ها از تير‌رس حواس ما به دور هستند».

در ثمره اين نوع شناخت مي‌نويسد:

« نفس شناخت وجود امام و عصمت و فضل و كمال او در كسب ثواب و اجر كفايت مي‌كند. چون ما به اين ترتيب، به دستور الهي عمل كرده‌ايم و عقاب جهل از ما برداشته شده‌است حل و فصل كشمكش‌ها و بيان احكام شرعي مكلفان و امور ديگر، از مصالح دين و دنيا، وقتي بر عهده امام است كه تمكن و قدرت و اختيار وجود داشته باشد، امامي كه استطاعت ندارد، تكليف ندارد و مكلفان براي كشف احكام و وظايف شرعي، بايد به فقهاي شيعه مراجعه كنند و با نبود حكم شرعي و يا عدم دسترسي به آن، بايد به حكم عقل تمسك جويند».

عصر شيخ مفيد، مقارن زماني بود كه همه نايبان خاص از ميان رفته بودند و خود به خود، اين سؤال به ذهن‌ها تداعي مي‌شد كه فرق شيعه و اهل سنت در چيست و چگونه مي‌توان حدود را اجرا كرد يا احكام الهي را برپاداشت شيخ مفيد در رفع اين ابهام مي‌نويسد:« لازم نيست امام همه وظايف خود را شخصاً به عهده گيرد. او مي‌تواند نايبي را برگزيند و در صورت لزوم، خود وارد عمل شود. و اگر شرّ و فسادي از غيبت امام ناشي شود بايد كساني را سرزنش كرد كه با اعمال ناپسند خود موجب غيبت او شده‌اند.[11]

فلسفه غيبت از نظر كلام سيد مرتضي

شريف مرتضي فلسفه غيبت را در بر المقنع و اصل: ضرورت امامت در همه روزگارها و ضرورت عصمت امام مبتني مي‌كند. دو اصل اساسي كه بدون درك صحيح آن دو نمي‌توان به راز غيبت پي برد و و يا از آن بحث به ميان آورد. به همين دليل ابتدا دلايلي براي اثبات اين دو اصل مي‌آورد، بعد غيبت را بر روي آن استوار مي‌كند با استدلال، امامت امت اسلامي را در امام غايب منحصر مي‌كند. او در طليعه بحث، غيبت را از گونه آيات متشابه مي‌داند كه راز آن را بايد در حكمت الهي جست، حكمتي كه ما فقط مي‌توانيم به آن علم اجمالي پيدا كنيم و علم تفصيلي آن نه ممكن است و نه ضرورت دارد.

سيد مرتضي پس از بحث‌هاي بسيار دقيق در بيان علت غيبت، به نظريه خود اشاره مي‌كند كه همان نظر شيخ مفيد است. او مي‌نويسد:« سبب غيبت مي‌تواند بيمي باشد كه بر جان امام مي‌رود و همين طور ممانعت او از تصرف در امور جامعه». به اين ترتيب نوك پيكان نقد را متوجه نظام‌هاي جور حاكم بر سرنوشت مسلمانان مي‌كند. در توضيح بيان خود مي‌نويسد: «وقتي از وجود امام نفع برده مي‌شود كه امام از تمكن و اقتدار برخوردار باشد و دستورهاي وي اعمال گردد تا بتواند سپاهيان را تجهيز كند و با اهل بغي بجنگد و اقامه حدود كند و مرزها را پاس دارد و در حق ستم ديدگان انصاف پيشه كند و هيچ يك از اين امور، جز با تمكن ممكن نيست بنابراين وقتي بين او و هدف‌هايش چيزي حايل شد، ضرورت قيام از ايشان سلب مي‌شود و هرگاه بر جان خود بيمناك باشد غيبت براي او واجب گردد. چون پرهيز از اموري كه به انسان زيان مي‌رسانند، عقلاً و نقلاً واجب است و پيامبر نيز در شعب و غار خود را از انظار پنهان داشت. و اين امر، دليلي جز ترس و دوري از ضررها نداشته است.[12]

سيد مرتضي پرسشهاي زيادي را پيش مي‌كشد و به آن‌ها پاسخ مي‌دهد.

برخي از صاحب نظران شيعي، اصولاً، ظاهر شدن امام را براي برخي از اوليا، مفيد فايده نمي‌دانند، آنان منشأ غيبت را دشمنان دين تلقي مي‌كنند و ولي سيد مرتضي اين نظريه را نيز ردّ مي‌كند و مي‌نويسد.

« چگونه مي‌توان منكر فايده ظهور امام بر اوليا شد؟ چون در اين صورت، ظهور هيچ يك از امامان شيعه نمي‌توانست مفيد فايده‌اي باشد». او ضمن اين كه ظهور امام را براي برخي از اوليا، نفي نمي‌كند، در رابطه با بقيه اوليا علت غيبت را تكليفي مي‌داند كه بايد براي رفع آن كوشيد، تا در پروسه اين تلاش، ظهور ميسّر شود و فرد به كمالات خود دست يابد.[13] و دست از قصور و تقصير بر دارد.

فلسفه غيبت از نظر كلام شيخ طوسي

شاگرد سيد مرتضي، شيخ طوسي پيش از آن كه از طرف خليفه، القائم بامرالله، بر كرسي كلام تكيه بزند، پس از ورود به بغداد، در محضر شيخ مفيد به كسب دانش پرداخت و پس از مرگ شيخ مفيد شاگردي سيد مرتضي را اختيار كرد. او در محيط علمي آن روز بغداد توانست فلسفه غيبت را با اسلوبي بسيار قويم و منطقي براي مخالفان قابل فهم سازد بخصوص در بخش اعظم عصر وي، سياست دولت عباسي كه از بدو تأسيس به دست افرادي غير نژاد عرب تشكيل شده بود، اقتضا مي‌كرد تا همه فرقه‌ها آزاد باشند و هر كسي بتواند بطور آزاد، عقايد خود را به بحث بگذارد.شيخ طوسي پيش از تاليف الغيبة، كتاب الشافي في الامامة سيد مرتضي را تلخيص كرد و آن را تلخيص الشافي ناميد. در دو جا از فلسفه و علت غيبت بحث كرد: يكي اويل جلد اول و ديگر آخرين فصل جلد چهارم عمده بحث‌هاي تلخيص الشافي همان مباحثي است كه در المقنع في الغيبه آورده شده است شيخ طوسي، علت پنهان شدن امام را با استفاده از قاعده لطف و در نظر گرفتن آمادگي نداشتن مردمان يا بخشي از آن بررسي مي‌كند او، دو فرض براي مسأله در نظر مي‌گيرد:

1. علت پنهان شدن در همه مكلفان وجود دارد و اختصاص به فرد مشخص ندارد. با اين تفاوت كه يك سطح و يك نوع نيست. انگيزه پنهان شدن از دشمنان غير از انگيزه پنهان شدن از اولياي اوست. دليل ظاهر نشدن امام براي دشمنان چيزي جز ستمكاري و عزم آنان در از ميان بردن امام نيست و سبب پنهان شدن از اولياء نياز به برهان ندارد زيرا فرض اين است كه امام، براي همه مكلفان لطف است، و هرگاه لطف به وسيله علتي خارج از اختيار مكلف برداشته شد تكليف ار اوساقط است هرچند اين تكليف برگردن ساير مكلفان باقي است شيخ طوسي امكان ظاهر شدن امام به برخي از اوليا را نفي نمي‌كند و به ديگران سفارش مي‌كند تا در رفع علت غيبت تمكن يابند تا امام براي آن‌ها ظاهر گردد و در يك كلمه، مكلف بايد تقصير خود را تلافي كند و اين تكليف به ما لايطاق نيست زيرا مكلف بايد قدرت تميز امور را داشته باشد وقتي به اين قدرت دست يافت و ديد كه امام بر او ظاهر نمي‌شود مي‌فهمد كه بايد سراغ سببي برود كه مانع ظهور اوست و در اين جستجو خواهد فهميد كوتاهي از سوي خودش است. بنابراين وقتي با تمام قدرت اجتهاد كرد به تمييز حق و باطل توانمند مي‌شود و در برابر حق تسليم مي‌گردد و كسي كه مي‌گويد من همه تلاش خود را كرده‌ام، ولي به علم و اجتهاد دست نيافته‌ام پذيرفتني نيست.

2. و اگر علت پنهان شدن دشمنان باشند اين امر سبب اسقاط تكليف نخواهد شد چون اگر لطف به فعل مكلف يا فعل غير او تعلق يابد و مكلف، بداند حاصل نشده تكليف ساقط نخواهد شد و اسقاط تكليف واجب.[14]

شيخ طوسي مردم را به دليل مهيا نكردن خود براي ديدار مهدي، نكوهش مي‌كند و عمل آنان را مانع اصلي در بهره‌گيري از لطف مي‌داند: « وجود امام لطف است و تصرف او در امور، لطف ديگر، خدا با ايجاد امام به لطف خود جامه عمل پوشيد و فردي را براي اداره جامعه لازم آفريد و حجت را بر مردم تمام كرد تا اگر شايسته بودند، از وجودش بهره ببرند و بسط يد امام لطف ديگري است كه به كوشش ما مربوط مي‌شود. تقويت قدرت امام در مواردي، در توان ماست. بنابراين ما مكلف به آن هستيم و قدرت نداشتن امام را بايد ازچشم خود ببينيم».[15] او سه مرحله را براي بسط يد امام ل