مقدمه:
از موضوعات مورد اختلاف بين علماى عامه و شيعه، مسألۀ ضرورت وجود حجّت خدا و ولى اللَّه الاعظم و قطب عالم امكان، در هرزمان، تا روز قيامت است؛ خواه اين حجت، نبى باشد يا امام. علماى عامّه، اين مسأله را قبول ندارند؛ ولى علماى شيعه به تبع ادله عقلى و نقلى، بر اين موضوع پافشارى مى كنند. ما اينجا به ادلّۀ قرآنى اشاره مى كنيم.
1. آيات شب قدر
قرآن كريم، در دو سورۀ «قدر» و «دخان» به موضوع شب قدر و نزول قرآن در آن شب، اشاره كرده است.
سوره قدر
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * إِنّا أَنزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَما أَدْرَاكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ)؛
«به نام خداوند بخشاینده مهربان. ما آن [= قرآن] را در شب قدر نازل كرديم و تو چه مىدانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر، بهتر از هزار ماه است. فرشتگان و روح، در آن شب، به اذن پروردگارشان براى [تقدير] هركارى نازل مىشوند. شبى است سرشار از سلامت [و بركت و رحمت] تا طلوع سپيده». از اين سوره استفاده مى شود كه ملائكۀ در هر شب قدر، برای تمام امور بر زمين فرود مىآيند. به اين موضوع، در سوره دخان نیز اشاره شده است.
سوره دخان
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * حم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنذِرِينَ * فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ)؛
«به نام خداوند بخشاینده مهربان، حم، سوگند به اين كتاب روشنگر! كه ما، آن را در شبى پربركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بودهايم. در آن شب، هر امرى بر اساس حكمت [الاهى] تدبير و جدا مى شود».
اينجا چند نكته قابل ذكر است:
الف. سبب فضیلت شب قدر
خلیل بن احمد میگوید: من قال انّ فضلها لنزول القرآن فیها یقول انقطعت و کانت مرّۀ، والجمهور علی انّها باقیۀ ؛ هر کس معتقد است فضیلت شب قدر، به سبب نزول قرآن در آن است، میگوید: شب قدر منقطع شده و یک بار اتفاق افتاده است؛ ولی عموم علما، بر این عقیدهاند که شب قدر باقی است، و در هر سال، تکرار میشود. حق با قول عموم عالمان است؛ زیرا مطابق برخی روایات، شب قدر در طول تاریخ بوده است.
سید بن طاووس از کتاب کنز الیواقیت و او از پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که حضرت موسی (علیه السلام) به خدا عرض کرد:
«الهی ارید قربک قال: قربی لمن استیقظ لیلۀ القدر. قال: ارید رحمتک؟ قال: رحمتی لمن رحم المساکین لیلۀ القدر. قال: ارید الجواز علی الصراط؟ قال: ذلک لمن تصدّق بصدقۀ فی لیلۀ القدر. قال: الهی ارید من اشجار الجنۀ؟ قال: ذلک لمن سبّح تسبیحۀ لیلۀ القدر. قال: الهی الرید. رضاک؟ قال: رضای لمن صلّی رکعتین فی لیلۀ القدر»؛ «بار خدایا! نزدیکی به تو را میخواهم». خداوند فرمود: « قرب من، برای کسی است که شب قدر بیدار بماند». عرض کرد: «رحمت تو را میخواهم» فرمود:« رحمت من، برای کسی است که به در شب قدر به مساکین رحم کند». عرض کرد: «جواز گذر از پل صراط را میخواهم». فرمود: «این خواسته، برای کسی است که در شب قدر صدقه دهد». عرض کرد:« بار خدایا! از درختان بهشت میخواهم». فرمود:« این، برای کسی است که در شب قدر، تسبیحی بگوید». عرض کرد:« بار خدایا! خوشنودی تو را میطلبم، . فرمود: «خشنودی من، برای کسی است که دو رکعت نماز در شب قدر بخواند». از آیۀ سورۀ دخان نیزاستفاده میشود که فضیلت شب قدر، فقط به سبب نزول قرآن در آن نیست ؛ بلکه نزول قرآن در شب قدر، به سبب فضیلت مستقل شب قدر بوده است؛ آنجا که خداوند متعال میفرماید: (انّا انزلناه فی لیلۀ مبارکۀ..)؛ «ما قرآن را در شب مبارکی نازل کردیم...».
ب. فرود آمدن ملائک
ظاهر آیه، آن است که همۀ ملائک، در شب قدر فرود میآیند.همچنین بیشتر مفسران بر این عقیده هستند که نزول ملائک، بر زمین است و حق هم همین میباشد؛ زیرا غرض از نزول، ترغیب مردم روی زمین بر احیای آن شب است؛ همانگونه که در غیر آن شب نیز به سوی زمین هبوط دارند.
ج. فرود آمدن روح
دربارۀ این که مقصود از «روح» در سورۀ قدر چیست، اقوالی ذکر شده است؛ ولی قول صحیح، آن است که روح، در این سوره، همان جبرئیل است و این که جداگانه ذکر شده، به دلیل شرف و برتری او بر ملائک دیگر میباشد.
د. مقصود از «کلّ أمر»
و دربارۀ اموری که ملائکه و روح برای آن بر زمین فرود میآیند، بحث شده است. قرآن میفرماید: «من کل امر». نظر بیشتر مفسران بر آن است که آنان برای تقدیر و تصمیم گیری دربارۀ تمام امور انسان ها در طول یک سال، به زمین فرود میآیند.
آلوسی در این باره میگوید: أی من اجل کل امر تعلّق به التقدیر فی تلک السنۀ الی قابل و اظهره سبحانه و تعالی لهم، قاله غیر واحد؛
یعنی برای هر کاری که تقدیر در آن سال، تا سال آینده، به آن تعلق گرفته و خداوند سبحان، آن را اظهار نموده است.این، نظر عدهای از علما است .
هـ . دوام شب قدر
از روایات، استفاده میشود که شب قدر در هر سال تا روز قیامت تکرار میشود:
1. ابوذر میگوید از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سؤال کردم: «ای رسول خدا! شب قدر برداشته شده است؟» حضرت فرمود: « بلکه در هر ماه رمضان هست».
2. طبری، به سندش از ربیعة بن کلثوم نقل کرده که گفت: مردی ـ در حالی که میشنیدم ـ به امام حسن علیه السلام عرض کرد: «آیا شب قدر، در هر رمضان است؟» حضرت فرمود: «نعم، و الله الذی لا اله الا ّهو انّها لفی کل رمضان، و انّها لیلۀ القدر فیها یفرق کل امرحکیم، فیها یقضی الله کل اجل و عمل و رزق الی مثلها»؛ آری، قسم به خدایی که جز او خدایی نیست! شب قدر، در هر ماه رمضان وجود دارد و آن شب تقدیر است که در آن، هر امر حکمت داری جدا میشود، و در آن، خداوند، هر اجل و عمل و رزقی را تا سال آینده حکم میکند. و انگهی، در سورۀ قدر، جمله به صورت مضارع «تنزّل» به کار رفته است که بر دوام و استمرار دلالت دارد؛ به ویژه آن که باب تفعّل نیز این معنا را میرساند؛ همانگونه که علمای علم صرف به آن اشاره کردهاند. خلاصه مطلب اينكه ماه رمضان، تا روز قيامت ادامه و استمرار دارد؛ لذا شب قدر نيز تا روز قيامت استمرار و ادامه دارد و در نتيجه، فرود آمدن ملائك و روح هم تا روز قيامت ادامه دارد.
مفسّر سنّى، رشيدالدين ميبدى، مىگويد: علما و مفسّرين در وقت «ليلة القدر» اختلاف كردهاند؛ برخى معتقدند تنها در عصر رسول خدا ( بوده و بعد از او برداشته شده است؛ ولى عموم صحابه و علما مى گويند: «ليلة القدر» تا روز قيامت باقى است. شيخ طبرسى، از ابوذر غفارى نقل مىكند كه فرمود: به رسول خدا( عرض كردم: «آیا شب قدر، چیزی است که در عصر انبیا است که ملائک نازل میشوند و پس از وفات آنان برداشته شده است؟» حضرت فرمود: «لا، بل هل إلى يوم القيامة»؛ نه، شب قدر، تا روز قيامت دوام و استمرار دارد.
و. ضرورت وجود امام معصوم (علیه السلام)
فرود آمدن ملائک و روح در هر سال، برای تقدیر امور، ایجاب میکند کسی باشد، تا آنان بر او نازل شده و فرود آیند. در زمان رسول خدا (، آنان بر او فرود میآمدند؛ ولی بعد از رسول خدا ) بر چه کسی فرمود میآیند؟ در جواب، میگوییم: بعد از وفات پیامبر اکرم ( بر کسی جز اولیای معصوم الهي، فرود نمیآیند. آری، نزول و فرود جبرئیل برای ابلاغ وحی، با وفات پیامبر( به اتمام رسید؛ ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که بر عدم فرود آمدن جبرئیل و ملائک بعد از رسول خدا ( دلالت کند؛ لذا خداوند متعال میفرماید: (ینزّل الملائکۀ بالروح من امره علی من یشاء من عباده ان انذروا انّه لا اله الا انا فاتقون)؛ «فرشتگان را با روح، به فرمانش، بر هر کس از بندگانش بخواهد، نازل میکند [و دستور میدهد] که مردم را انذار کنید که معبودی جز من نیست؛ پس، از من بپرهیزید». از این آیه استفاده میشود ملائک، همراه روح، برای تقدیر و ابلاغ مقدرات بشر، بر بندگان مخلص خداوند نازل شده، دستوری نیز همراه خود میآورند که همانا توحید است.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «يا معشر الشيعة !خاصموا بسورة انّا انزلناه تفلجوا، فواللَّه انّها لحجة اللَّه تبارك و تعالى على الخلق بعد رسول اللَّه صل الله علیه و آله و سلم، و انّها لسيّدة دينكم و انّها لغاية علمنا. يا معشر الشيعة! خاصموا بـ (حم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنذِرِينَ)، فانّها لولاة الامرخاصة...؛«ای گروه شيعه! با خصم خود، با سورۀ «انّاأنزلناه» احتجاج كنيد كه پيروز خواهيد شد. به خدا سوگند! اين سوره، پس از رسول خدا ( حجّت خداى تبارك و تعالى بر خلق است و اين سوره، همانا سرور دين شما و نهايت علم ما است. اى جماعت شيعه! با آية (حم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنذِرِينَ) احتجاج كنيد؛ زيرا اين آيات، به واليان امر اختصاص دارد....».
مرحوم كلينى، به سند خود از امام باقر ( علیه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «وايم اللَّه، انّ من صدّق بليلة القدر ليعلم انّها لنا خاصة لقول رسول اللَّه صل الله علیه و آله و سلم لعلىّ (علیه السلام) حين دنا موته: «هذا وليكم من بعدى، فان اطعتموه رشدتم، ولكن من لايؤمن بما فى ليلة القدر منكر و من آمن بليلة القدر ممّن على غير رأينا فانّه لايسعه فى الصدق الاّ ان يقول انّها لنا، و من لم يقل فانّه كاذب. انّ اللَّه عزوجل اعظم من ان ينزّل الأمر مع الروح و الملائكة الى كافر فاسق». انّه ليس ينزل الى احد فلايكون ان ينزل شيء الى غير شيء و ان قالوا ـ و سيقولون -: ليس هذا بشيء فقد ضلّوا ضلالاً بعيداً»؛ «به خدا سوگند! همانا هركس تصديق كند ليلةالقدر را، علم مییابد كه براى ما است؛ زيرا رسول خدا( هنگامى كه مرگش نزديك شد به علی( فرمود: «اين، ولىّ شما بعد از من است. اگر او را اطاعت كنيد، به رشد خواهيد رسيد؛ و لكن هركس به آنچه در ليلةالقدر است، ایمان نياورد منكر به شمار مىآيد، و هركس به آن ايمان آورد و بر غير نظر ما باشد، نمى تواند راست بگويد، جز آن كه اعتراف کند كه آيه براى ما است و ماييم مصداق آن و هركس به اين مطلب، قائل نباشد، دروغگو است؛ زيرا خداوند ـ عزّوجلّ ـ بزرگتر از آن است كه امور را با روح و ملائكه بر شخص كافر فاسق بفرستد». اگر بگويند: آنان بر كسى فرود نمىآيند، اين حرف نيز صحيح نيست؛ زيرا هيچ گاه چيزى بر معدوم فرستاده نمىشود. و اگر بگويند ـ و زود است كه بگويند ـ اين چيزى نيست؛ پس به طور حتم به گمراهى شديدى دچار شده اند».
همچنین به سند خود از امام باقر(علیه السلام) نقل مى كند كه اميرالمؤمنين به ابنعباس فرمود: «انّ ليله القدر في كل سنة و انّه ينزل في تلك الليلة امر السنة و انّ لذلك الأمر ولاة بعد رسول اللَّه (صل الله علیه و آله و سلم) فقلت: من هم؟ فقال: أنا واحد عشر من صلبى ائمة محدّثون»؛ «همانا شب قدر، در هر سال است. در آن شب، امر يك سال، نازل مىشود. براى آن امر، واليانى است بعد از رسول خدا (». ابن عباس مىگويد: «آنان چه كسانى هستند؟» حضرت فرمود: «من و يازده نفر از صلب من كه همگى امام و محدّثند».
صدوق، به سند خود، از امام باقر(علیه السلام) از پدرش، از اجدادش ( از اميرالمؤمنين) نقل مى كند كه فرمود: از رسول خدا شنيدم كه به اصحاب خود مى فرمود: «آمنوا بليلة القدر، انّها تكون لعلّى بن ابى طالب و ولده الأحد عشر من بعده»؛ «به شب قدر، ايمان آورديد؛ زيرا براى على بن ابى طالب( و يازده فرزند بعد از او است». از مجموع احاديثى كه در ذيل سوره قدر و سوره دخان وارد شده است، به دست مى آيد كه ملائك و روح كه فرشته اى خاص است در شبهاى قدر، بر ولىّ عصر نازل مىشود و مقدّرات يك سال مردم را بر آن حضرت عرضه مى دارد و اين امر، در هر سال تكرار مى شود. ابن حجر مكّى در ذيل حديث ثقلين مى گويد: در احاديث، امر به تمسك به اهل بيت، اشاره دارد به عدم انقطاع شخصى از اهل بيت، تا روز قيامت كه قابليّت و اهليّت براى اقتدا و تمسك به او باشد؛ همان گونه كه كتاب عزيز، اين گونه است و لذا اهل بيت امان اهل زمين معرفى شده اند.14
2. آيه «امام»
خداوند متعال مى فرمايد: (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَبَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً * وَمَن كانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً)؛ «[به ياد آوريد] روزى كه هر گروه را با پيشوايش مى خوانيم. كسانى كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را با [شادى و سرور] مى خوانند و به اندازه رشته شكاف خرمايى به آنان ستم نمى شود. و كسى كه در اين جهان [از ديدن چهره حق] نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است».
مفاد آيه، آن است كه در روز قيامت، هر شخص با امام برحقّش خوانده مىشود؛ اگر در دنیا، به او معتقد و معترف بوده و به دستوراتش عمل مىكرده است، رستگار مىشود و نامه اعمالش را به دست راستش مىدهند. او، از اصحاب يمين خواهد بود كه در سورۀ واقعه به آن اشاره شده است: (وَأَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ * فِي سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَطَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَظِلٍّ مَّمْدُودٍ * وَمآءٍ مَّسْكُوبٍ * وَفكِهَةٍ كَثِيرَةٍ)؛
«و اصحاب يمين و خجستگان؛ چه کسانند اصحاب يمين و خجستگان؟ آنان، در [سايۀ] درختان سدر بى خار قرار دارند. و در سايه درخت طلع پربرگ، و سايه كشيده و گسترده و در كنار آبشارها و ميوههاى فراوان....».
كسانى كه به امام برحقّ در دنيا اعتراف و اعتقاد ندارند، بر دو دسته اند:
الف . كسانى كه اصلاً به امامی معتقد نيستند.
كه مردم را به دوزخ دعوت مى كند؛ همانگونه كه قرآن مى فرمايد: (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ) «ما [به وسیلۀ رها كردنشان به حال خود] آنها را امامانى قرار داديم كه مردم را به دوزخ دعوت مى كنند».
قرآن، از اين دسته افراد، به «اصحاب الشمال» تعبير كرده است: (وَأَصْحابُ الشِمالِ ما أَصْحابُ الشِمالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ * وَظِلٍّ مِن يَحْمُومٍ * لاّ بارِدٍ وَلا كَرِيمٍ)؛ «و اصحاب شمال چه کسانند اصحاب شمال؟ آنها در ميان بادهاى كُشنده و آب سوزان قرار دارند و در سايه دودهاى متراكم و آتشزا؛ سايهاى كه نه خنك است و نه آرام بخش».
كسانى هم كه به هيچ امامى اعتقاد ندارند، اگر در انتخاب امام به حقّ تقصير دارند، از اصحال الشمال خواهند بود.
از آيه مورد بحث (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) استفاده مىشود كه هركس بايد امامى واجب الإطاعه داشته باشد. هيچ زمانى از آن خالى نخواهد بود و بدون معرفت و پیروی او، در قیامت، فلاح و رستگارى نيست. اين معنا، با روايات نيز تأييد مى شود. رسول خدا فرمود: «من مات لايعرف امامه مات ميتة جاهليّة19؛ هركس بميرد، در حالى كه امامش را نشناخته، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».
این حدیث را احمدبن حنبل نیز به سند خود از رسول خدا( نقل كرده است.
از آنجا كه وظيفه هر شخص، متابعت از حق و حقيقت است، بايد در هر زمان، امامى بر حق و حقيقت باشد، تا مردم، با اراده و اختيار، او را برای رهبری خود انتخاب كنند، تا با پيروى از او، از اصحاب اليمين شوند.
از آنجا كه مستفاد از آيه، اين است كه براى هر طايفه اى از مردم، امامى خاص است، مراد از امام در آيه شريفه، فوق نمیتواند لوح محفوظ باشد؛ زيرا لوح محفوظ يكى است و به طائفه اى اختصاص ندارد. همچنین ممكن نيست مراد از امام در آيه فوق، كتاب هر قوم باشد؛ زيرا آيه شامل همه انسانها از اوّل خلقت تا آخر آن است؛ در حالى كه اولين كتابِ مشتمل بر شريعت، كتاب نوح است و قبل از او كتابى اين چنين بر مردم نازل نشد؛ لذا نمىتوان مراد از امام در آيه فوق را كتاب هر قوم فرض كرد؛ زيرا شامل اقوام قبل از حضرت نوح نمى شود؛ پس مقصود از امام در آيه، كسى است كه در راه حقّ يا باطل به او اقتدا مىشود. كسى كه مقتداى خود را امام بر حقّ قرار دهد، كتابش در دست راستش قرار مى گيرد كه اين، نشانه بهشتى بودن او است.
در سوره اسراء آيه 72 خداوند مى فرمايد: (وَمَن كانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً).
مقصود از اين آيه ـ به قرينه آيه قبل ـ اين است كه هركس در اين دنيا امام بر حق را نشناسد و به دنبال اطاعت او نباشد، هرگز به سعادت و رستگارى آخرت نخواهد رسيد. سيوطى به سندش از امام على( از رسول خد)ا در ذيل آيه شريفۀ (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) نقل مى كند كه فرمود: «يدعى كل قوم بامام زمانهم و كتاب ربّهم و سنة نبيهم»؛ «هر قوم، به امام زمانش و كتاب پروردگارش و سنت پيامبرش، خوانده مى شود».
نيز از ابن عباس نقل كرده كه ذيل آيه فوق فرمود: «امام هدى وامام ضلالة»؛ «مقصود از امام در اين آيه، امام هدايت و امام ضلالت است».
مرحوم كلينى، به سند خود از امام باقر( نقل مى كند: زمانى كه آيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) نازل شد، مسلمانان عرض كردند: «اى رسول خدا(! آيا تو امام همه مردم نيستى؟» حضرت فرمود: «أنا رسول اللَّه الى الناس اجمعين ولكن سيكون من بعدى ائمة على الناس من اللَّه من اهل بيتى، يقومون في الناس فيكذَّبون و يظلمهم ائمة الكفر و الظلال واشياعهم. فمن والاهم واتّبعهم وصدّقهم فهو منّى ومعى وسيلقانى. ألا و من ظلمهم و كذّبهم فليس منّى و لا معى وأنا منه برىء»؛ «من فرستاده خداوند به سوى همه مردمم، و لكن زود است بعد از من امامانى بر مردم از اهل بيتم بيايند. آنان در بين مردم قيام مى كنند؛ ولى تكذيب مى شوند و امامان كفر و ضلال و متابعين آنها، به آنان ظلم مى كنند. هركس ولايت آنها را داشته و آنان را متابعت و تصديق كند، از من و با من است و زود است كه مرا ملاقات كند. آگاه باشيد! و هركس به آنان ظلم كرده و تكذيبشان كند، از من و با من نيست و من از او بيزارم».
شخصى به نام بشربن غالب، بر امام صادق( وارد شد و درباره آيه: (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) سؤال کرد. حضرت فرمود: «امام دعا الى هدى فاجابوه اليه، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤلاء في الجنة و هؤلاء في النار، و هو قوله عزّوجلّ: و آیۀ (فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ)»؛ «امامى است كه مردم را به هدايت دعوت كرده و مردم نيز او را اجابت کردهاند و امامى است كه مردم را به ضلالت دعوت كرده و مردم او را اجابت کردهاند. آنان در بهشت و اينان در دوزخند. اين است قول خداوند عزّوجلّ: گروهی در بهشت و گروهی در دوزخند».
امام در اصطلاح قرآنى
لفظ «امام» در قرآن، به چند معنا به كار رفته است:
1. امام به حق كه از جانب خداوند منصوب شده است. خداوند متعال در اینباره مىفرمايد: (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)؛ ما آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند.
درباره حضرت ابراهيم( نیز مى فرمايد: (إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً)؛ من تو را امام مردم قرار دادم.
2. امام به باطل كه مقتداى اهل ضلالت و گمراهى است. خداوند متعال مىفرمايد: (فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ)؛ پس با امامان كفر قتال کنيد.
3. تورات، كتاب آسمانى. خداوند متعال درباره آن مىفرمايد: (وَمِن قَبْلِهِ كِتابُ مُوسَى إِماماً وَرَحْمَةً)؛ و قبل از آن، كتاب موسى، امام و رحمت است.
4. لوح محفوظ. خداوند متعال مىفرمايد: (وَكُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُّبِينٍ)؛ و هر چيزى را در امام مبين [= لوح محفوظ]به شماره درآورديم.
با قراينى كه قبلاً ذكر شد، معلوم مىشود مقصود از امام، در آيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) اشخاص است، نه كتاب و لوح محفوظ. در نتيجه، از آيه مورد بحث استفاده مىشود كه در هر زمان، بايد امام وجود داشته، تا كسانى كه قصد هدايت و پيروى از حق و حقيقت را دارند، به او مراجعه كرده، او را مقتدا و الگوى خود قرار دهند؛ همانگونه كه در هر زمان نيز گروهى به دنبال امامان باطل و گمراه هستند.
3. آيات شهادت و گواهى
از آياتى كه بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان دلالت دارد، آيات گواهان و شاهدان است. از آيات بسيارى استفاده مىشود كه خداوند، بين هر امتى، كسى یا کسانی را به عنوان شاهد و گواه قرار داده است، تا روز قيامت به وسیلۀ آنها احتجاج كند. اينك به برخى از اين آيات اشاره می كنيم:
آیه اول: (فَكَيْفَ إِذَا جِئْنا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِيداً)؛ «چگونه است [در روز محشر] آنگاه كه از هر طائفهاى گواهى آوريم و تو را [اى پيامبر!] بر آنان گواه آوریم؟»
آیۀ دوم: (يَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)29
آیۀ سوم: (يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلَى هَؤُلَآءِ)؛ «روزى كه ما در هر امتى، از ميان خودشان، گواهى بر آنان برانگيزيم و تو را [اى محمّد] بر اين امت، گواه آوريم».
از اين آيات استفاده مى شود كه خداوند، در هر زمان و براى هر امت، افرادى معصوم از خطا و اشتباه قرار داده است، تا روز قيامت، بر اعمال امّتها گواهى دهند. كسى كه قرار است شاهد باشد، در شهادتش نزد خداوند، نبايد اشتباه كند. اينان كسانى هستند كه در امر هدايت بشر، حجت خداوند در روى زميناند. حجت، بايد عالم به شريعت و قادر بر هدايت خلق و از طرفى، محيط به اعمال قوم خود باشد، تا به طور صحيح شهادت دهد.
شاهد هر امت و قوم، بايد زنده و معاصر آن قوم باشد؛ همانگونه كه قرآن، از زبان حضرت عيسى (علیه السلام)نقل مىكند كه به خداوند، عرض مى كند: (وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مّادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)؛ «و تا زمانى كه در ميان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم. هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى، تو خود مراقب آنان بودى و تو بر هرچيز گواهى».
از اين آيه استفاده مى شود كه اعلان نتايج شهادت، در روز قيامت است؛ ولى احاطه به مورد شهادت كه همان اعمال مردم است، در دنيا و در خلال معاصرت شاهد با خود امت است؛ به همين سبب است كه شاهدى كه خداوند به واسطۀ او در روز قيامت احتجاج مىكند، بايد همعصر كسانى باشد كه قرار است براى آنها شهادت دهد. با اين بيان، نمىتوان شاهدان بر امّتها را در انبيا منحصر دانست؛ زيرا هميشه انبيا وجود نداشتهاند. آنچه ضرورت دارد، وجود شاهدى معاصر و زنده در هر عصر و زمان و براى هر امّت از پيامبر يا امام و حجّت معصوم است، تا در روز قيامت، حجّت خدا براى مردم بوده و بر اعمال آنها شهادت دهد.
فخر رازى در ذيل آيه (وَنَزَعْنا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً) مى گويد: مقصود از اين آيه، اين است كه ما يك نفر را از هر امتى امتياز داديم، تا بر آنان شهادت دهد. برخى گفته اند مقصود، انبيا هستند. آنان شهادت مىدهند دلايل را بر قومشان ابلاغ نمودند و در روشن کردن آنها، نهايت كوشش را به خرج دادند؛ در نتيجه اگر كوتاهى وجود دارد، از ناحيه خود مردم است.... برخى ديگر مى گويند: بلكه آنان شاهدانى هستند كه در هر زمان، بر مردم شهادت مى دهند كه از جمله آنها، انبيا هستند. اين قول به واقع نزديكتر است؛ زيرا خداوند، به هر امّت و هر جماعتى، اين حكم را تعميم داده كه از آنها كسانى را شاهد قرار دهد؛ لذا زمانهايى كه نبى وجود نداشت كه از آن به عصر فترت تعبير مىشود، در اين حكم داخل مىشود؛ همانند زمانهايى كه بعد از رسول خدا آمد...
او در ذيل آيه شريف (وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً) مى گويد: هر جمع و قرنى كه در دنيا حاصل مى شود، لازم است كسى با عنوان شاهد، ميان آنان وجود داشته باشد. شاهد در عصر رسول خدا، خود حضرت بود؛ به دليل قول خداوند متعال: (وَكَذَ لِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَى النّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً). لازم است در هر زمانى، بعد از رسول، شاهدی در ميان امت باشد. از اين بيان، روشن مىشود كه هر عصرى، خالى از شاهد بر مردم نيست، و آن شهيد، بايد از خطا مصون باشد، وگرنه به شاهد ديگرى احتیاج دارد و در نتيجه، به بىنهايت منتهى خواهد شد كه اين باطل است...
نتيجه اينكه لازم است در هر زمان، شاهدى معصوم ميان هر قومى باشد. حال در اين قوم، شاهد اين امت كيست؟ آيا كسى غير از امام زمان، حجت بن الحسن المهدى است؟
4. آيۀ هدايت
از آياتى كه ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زمان، از آن استفاده مىشود، آيه هدايت يا به تعبيرى، آيه انذار است. خداوند متعال مى فرمايد:
(وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّما أَنتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ)؛ كسانى كه كافر شدند مىگويند: «چرا آيه [و معجزهاى] از پروردگارش براى او نازل نشده است؟» تو فقط بيمدهندهاى و براى هر گروهى، هدايتكنندهاى است.
از صريح آيه فوق استفاده مى شود كه به طور عموم براى هر قومى هدايت كننده اى به سوی حق و حقيقت وجود دارد كه در هر زمانى بايد وجود داشته باشد. اين حقيقت، با آيات و روايات معتبر و براهين عقلى سازگارى دارد؛ زيرا مقتضاى ربوبيّت الاهى اين است كه خداوند متعال، در هر عصر و زمان، براى مردم، حجتى قرار دهد، تا آنان را به حقّ و غايت و هدف از خلق، هدايت کنند. خداوند مى فرمايد: (الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى)؛ «همان [خداوندى] كه آفريد و منظّم كرد و همان كه اندازه گيرى كرد و هدايت نمود».
اين سنت، در نوع انسان نيز جارى است؛ به اين معنا كه خداوند مردم را خلق نمود و هر چيز را جاى خود قرار داد و تقدير کرد كه آنان را به كمالاتشان راهنمايى كند و به طور حتم، اين هدف را از راه اسباب طبيعى كه همان وجود هاديان معصوم از هر خطا و اشتباه است، دنبال مىكند.
«هادى» در اصطلاح قرآن
آيه فوق، دلالت دارد كه زمين هيچگاه از هادى به حقّ خالى شود، خواه نبى باشد يا غير نبى.
اطلاق آيه در «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» منحصر بودن هادى در انبيا را نفى مى كند؛ همانگونه كه زمخشرى در ذيل آيه شريف در تفسير كشّاف به آن اشاره كرده است؛ زيرا در غير اين صورت، لازم مى آيد در عصرهايى كه از نبى خالى است، حجت و هادى براى بشر وجود نداشته باشد.
اکنون ببینیم هادى بالاصاله در اصطلاح قرآنى كيست؟ با مراجعه به قرآن، پى مىبريم امر هدايت، بالاصاله از آنِ خداوند است. خداوند به هركسى كه اراده كند، با ايجاد قابليّت در او تفويض مى كند:(قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّى إِلآ أَن يُهْدَى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؛ «بگو آيا هيچ يك از معبودهاى شما به سوى حقّ هدايت مىكند بگو: تنها خدا به حق هدايت مىكند. آيا كسى كه به سوى حق هدايت مىكند، براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مى كنيد؟!»
از اين آيه، به طور صريح استفاده مى شود كه امر هدايت، بالاصاله منحصر به خداوند است؛ زيرا ربوبيّت از آنِ خداوند است و هركس قرار است به اين مقام برسد، بايد از جانب خداوند منصوب باشد؛ لذا خداوند متعال مى فرمايد: (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)؛ «و ما آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند».
آياتى ديگر نيز بر اين مطلب دلالت دارد و اين، مؤيّد مطلبى است كه در علم كلام، به آن اشاره شده است كه امامت، عهد و منصب الهى است و خدا به هركس كه اراده و مشيّتش تعلّق گرفته و بر اساس قابليّت هاى ذاتى كه به او مىدهد، افاضه مى كند.
مصداق «هادى» در آيه
همان گونه كه اشاره شد، آيه فوق، به طور صريح، بر وجود هادى على الاطلاق در هر زمان، براى اتمام حجت بر خلق دلالت دارد. حال ببينيم مصداق هادى در اين آيه كيست؟ بررسی کردیم که نمىتوان «هادى» در آيه را به كتاب آسمانى معنا كرد؛ زيرا قبل از حضرت نوح، كتاب تشريعى نبوده است؛ همان گونه كه مصداق هادى را لوح محفوظ دانستن معنا ندارد؛ زيرا تنها يك لوح محفوظ وجود دارد، نه اينكه براى هر قوم، يك لوح وجود داشته باشد و نيز همان گونه كه اشاره شد، نمى توان هادى را در نبى خلاصه كرد و نمىتوان مصداق هادى را خداوند قرار داد؛ زيرا اگر چه خداوند هادى على الاطلاق و بالاصاله است، از آن جا كه در آيه فوق، به صورت نكره آمده و دلالت بر تعدد دارد، نمى توان مصداق آن را خداوند قرار داد، به ویژه با در نظر گرفتن اين نكته كه هدايت خداوند، به طور مستقيم و بدون واسطه نخواهد بود. بلكه توسط هاديانى از جنس خود بشر انجام خواهدگرفت كه آنها به سبب ارتباط خاص با خدا، از او تلقى مىكنند و سپس به مردم انتقال مى دهند.
نتيجه اينكه لازم است در هر زمانى زمين خالى از حجت نباشد، خواه نبى باشد يا امام. از آن جهت كه اين حجّت در عصر ما حاضر نيست، ناچار با اعتقاد به وجود او، قايل به غيبت و استتار او مى شويم.
بررسى روايات
با مراجعه به رواياتى كه به آيه مورد بحث مربوط است، پى مى بريم پيامبر اكرم و اهل بيت علیهم السلام او به اين مطلب مهم تأكيد كرده و آيه را بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان منطبق ساخته اند. اينك به برخى روايات كه در كتب شيعه و سنى آمده است، اشاره مى كنيم:
1. احمد بن حنبل، به سند صحيح در مسند در ذيل آيه مورد بحث از امام على علیه السلام نقل مى كند كه فرمود: «رسول اللَّه، منذر و هادى، مردى از بنى هاشم است».
2. طبرى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مىگويد: «ديگران گفتهاند: مصداق آيه، على بن ابى طالب است. آنگاه حديثى را به سند صحيح از ابن عباس نقل مىكند كه گفت: هنگامى كه آيه (إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) نازل شد، پيامبر (صل الله علیه و آله و سلم) دست خود را بر سينه خود گذاشت و فرمود: «من منذرم و براى هر قومى هادى است». آنگاه اشاره به شانه على علیه السلام كرد و فرمود: «تنها توسط تو است كه هدايت شوندگان بعد از من هدايت مى شوند».
3. خبرى نيز به سند صحيح از ابن عباس، ذيل آيه مورد بحث نقل كرده است: «منذر، رسول خدا و هادى، على است».
4. حاكم نيشابورى نيز به سند صحيح از امام على (علیه السلام)، ذيل آيه مورد بحث نقل مىكند كه فرمود: «رسول خدا منذر و من هادي هستم».
در تفاسير شيعه نيز روايات فراوانى از معصومان (علیهم السلام) وارد شده كه مصداق آيه را امام على (علیه السلام) و امامان معصوم از اهل بيت (علیهم السلام) معرفى كرده اند.
5. كلينى به سند صحيح از امام باقر (علیه السلام) در تفسير آيه مورد بحث نقل مىكند كه فرمود: «رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) منذر و براى هر زمان، امام و هادىاي است از ما. كه مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده، دعوت مى كند. هاديان بعد از او، علىّ است، آنگاه اوصياى پيامبر يكى پس از ديگرى».
6. همچنین به سند خود از امام باقر علیه السلام نقل مىكند كه در ذيل آيه مورد بحث فرمود: «رسول خدا، منذر و على، هادى است. آگاه باش! به خدا سوگند كه آيه از ما بيرون نخواهدرفت و پيوسته بين ما است تا روز قيامت».
7. و نيز به سند صحيح از فضيل بن يسار نقل مىكند: از امام صادق (علیه السلام) در بارة آيه مورد بحث سؤال كردم، حضرت فرمود: «هر امام، هادى براى قرنى است كه او در ميان مردم آن قرن است».
نتيجه: از آيه فوق، با رواياتى كه ذيل آن وارد شده است، به خوبى استفاده مى شود كه بعد از پيامبراكرم (صل الله علیه و آله و سلم) ، تا روز قيامت بايد امامانى معصوم باشند كه هادى على الاطلاق به سوي حق و حقيقتند.
اگر مراد از هادى در اين آيه، علماى امّت مى بود، بايد مىفرمود: علماى امّت من هاديان بعد از من هستند، خصوصاً با قرينه نكره در «هاد» كه بر وحدت در يك عصر و تعدد در عصرها و پياپى بودن دلالت دارد و نيز قرينه خطاب به حضرت على علیه السلام در روايات؛ زيرا پيامبر (صل الله علیه و آله و سلم) فرمود: اى على! تنها به وسيله تو است كه هدايت شوندگان و كسانى كه قصد هدايت دارند، بعد از من هدايت مى يابند.
نقدی بر ابن تیمیه
ابن تیمیه میگوید: این کلام را نمیتوان به پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) نسبت داد؛ زیرا ظاهر قول «أنا المنذر وبک یا علیّ یهتدی المهتدون» این است که هدایت، فقط توسط علی (علیه السلام) است، نه پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم)؛ در حالی که هیچ مسلمانی چنین سخنی نمیگوید... و نیز میگوید: خداوند متعال، محمد (صل الله علیه و آله و سلم) را هادی قرار داده و فرموده است: «انک لتهدی الی صراط مستقیم». حال چگونه شما کسی را هادی قرار میدهید که در قرآن به چنین صفتی توصیف نشده است؟
پاسخ:
صریح حدیث صحیح السندی که از جامع البیان طبری نقل کردیم، دلالت دارد که امام علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم ) هادی این امت است، آنجا که میفرماید: «بک یهتدی المهتدون بعدی»؛ و این معنا با هدایت گری پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش ارتباط ندارد.
5. آية «نذير»
خداوند متعال میفرماید: (و ان من امۀ الا خلا فیها نذیر)؛ و هیچ امتی نيست، جز آنکه میانشان بيمدهندهاي بوده است. از آیه مورئ نظر استفاده میشود که در هر زمان، باید بین مردم انذار كنندهاي باشد.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ای جماعت شیعه! خداوند تبارک و تعالی میفرماید: (و ان من أمۀ إلاّ خلا فیها نذیر). گفتند: «ای اباجعفر! مگر نذیر این امت، محمد (صل الله علیه و آله و سلم ) نیست؟» حضرت فرمود: آری، راست میگویی، آیا محمد (صل الله علیه و آله و سلم) در زمان حیاتش انذار کننده از زمان بعثت برای همه مناطق بود؟...» حضرت ـ به قرینه صدر روایت ـ در صدد اثبات لزوم ضرورت وجود امام معصوم و هادی علی الاطلاق در طول زمان تا روز قیامت است. او میفرماید: امکان نداشت پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) به تنهایی همه امت خود را هدایت کند؛ لذا از صحابه در این امر مهم کمک میگرفت و برای بعد از وفاتش نیز از افرادی معصوم برای هدایت بشر کمک گرفت؛ کسانی که در خطّ او قرار داشته و از هرگونه خطا و اشتباه در امان بودند. تنها فرقی که بین مبلّغ از جانب رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات رسول و بعد از حیات آن حضرت وجود دارد، در این است که در قسم اول، لازم نیست مبلّغ معصوم باشد؛ زیرا با وجود پیامبر، هر زمان که خطا و اشتباهی از آنان سر زند، حضرت اصلاح کرده یا او را عزل مینماید؛ به خلاف نذیر و مبلّغی که بعد از وفات حضرت درصدد تبیین شریعت است؛ زیرا از آنجا که بعد از نصب، امکان عزلش نیست، باید از مقام عصمت و کمالات علمی و اخلاقی برخوردار باشند.
6. آیة هاديان به حقّ
خداوند متعال در آية ديگري میفرماید: (و ممن خلقنا امۀ یهدون بالحق و به یعدلون)؛ «و از جمله کسانی که آفریدیم، فرقهای به حق هدایت مییابند و به حق بر میگردند». فخررازی ذیل آیه فوق، در تفسیرش از جبائی نقل میکند این آیه دلالت دارد بر این که هیچ زمانی خالی نیست از کسی که قیام و عمل به حقّ کرده، مردم را به آن هدایت میکند.
میرزا محمد مشهدی، در تفسیر کنزالدقائق میگوید: و فی الایۀ دلالۀ علی وجود المعصوم فی کلّ قرن؛ إذ لو لم یکن فی قرن معصوم لمیصدق أنّ فیهم من یهدون بالحق و به یعدلون؛ إذ فیه تصریح بأنّ الهادین و العادلین بعض الخلق لا کلّهم، و کل بعض لمیکن معصوماً لم یکن هادیاً و عادلاً کلیاً...؛ آیه، دلالت دارد بر این که در هر قرن، یک امام معصوم وجود دارد؛ چون اگر در قرنی معصوم نباشد، [اين آيه]صدق نمیکند این که «در بین آنان کسی باشد که هدایت به حق کرده و به حق بازگردانند»؛ زیرا آيه دلالت دارد بر این که هادیان و عادلان، بعضی از خلقند، نه تمام آنها، و هر بعضی که معصوم نیست، هادی و عادل کلّی نیست.
کلینی به سند خود از عبدالله بن سنان نقل میکند: از امام صادق (علیه السلام ) درباره قول خداوند عزّوجلّ (و ممن خلقنا أمۀ یهدون بالحق و به یعدلون) سؤال کردم. حضرت فرمود: «مقصود از آیه، ائمه است». مقصود از «حق» در این آیه، همان امر حقیقی خداوند متعال است که در آیهای دیگر به آن اشاره و بر امامان به حقّ تطبیق شده است؛ آنجا که میفرماید: (و کذلک جعلنا هم ائمۀ یهدون بامرنا)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان و دستور ما مردم را هدایت میکردند». در آیه ای دیگر میفرماید: (وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛
علامۀ طباطبایی رحمه الله علیه میفرماید: و لایبعد ان یکون المراد بهذه الامۀ من قوم موسی علیه السلام الأنبیاء و الأئمۀ الذین نشأوا فیهم بعد موسی ... و ذلک أنّ الآیۀ أعنی قوله (أمۀ یهدون بالحق و به یعدلون) لو حملت علی حقیقۀ معناها من الهدایۀ بالحقّ و العدل بالحق لمیتیسّر لغیر النبیّ و الإمام أن یتلبس بذلک...؛ بعید نیست مراد از این امت از قوم موسی (علیه السلام) ، انبیا و اماماني باشند که میان آنان، بعد از موسی علیه السلام رشد کردهاند...؛ زیرا آیۀ (امۀ یهدون بالحق و به یعدلون) اگر بر معنای حقیقی آن كه هدایت به حق و عدالت به حق است حمل شود، شامل غیر نبی و امام نمیگردد، بلکه قدرت چنین کاری را ندارند...
علامه همچنين ذیل آیۀ (و ممّن خلقنا امّۀ یهدون بالحق و به یعدلون) میفرماید: فاسناد الهدایۀ الی هذه الأمۀ لایخلو عن الدلالۀ علی مصونیتهم من الضلال و اعتصامهم بالله من الزیغ اما بکون جمیع هؤلاء المشار الیهم بقوله امۀ یهدون بالحق متصفین بهذه العصمۀ و الصیانۀ کالأنبیاء و الاوصیاء، و اما بکون بعض هذه الأمۀ کذلک ...54؛ پس اسناد هدایت به این امت، خالی از دلالت بر مصونیت آنان از گمراهی و تمسک آنان به خدا از گمراهی نیست؛ یا به اینکه تمام افرادی که در آیۀ (امۀ یهدون بالحق) به آنها اشاره شده است، به این عصمت و مصونيت متصفند؛ همانند انبیا و اوصیا یا آنکه برخی از این امت اینگونه میباشند... .
این آیه را نیز میتوان بر آیۀ «انذار» تطبیق نمود: «انّما انت منذر ولکل قوم هاد»؛ زیرا از آن جا که کلمۀ «هاد» بدون مضاف الیه آمده و متعلق آن مشخص نشده است، مقصود از آن، هدایت به حق و حقیقت است، خصوصاً به قرینۀ آیات دیگر که در آنها قید «به حق» آمده است.
7.آیۀ «اولی الأمر»
خداوند متعال، خطاب به مؤمنان میفرماید: (أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ)؛ خدا و رسول و صاحبان امری که از میان خود شما است را اطاعت نمایید. از آیۀ فوق نیز به خوبی استفاده میشود که باید در هر زمان و عصری، امام معصومی در قید حیات باشد، تا او را اطاعت كنيم، اطاعتی که همانند اطاعت از پیامبر، بلکه اطاعت از خداوند است.
مقصود از «اولی الامر» در آیۀ فوق، همان صاحبان شأن و حقّ امر و نهی است؛ کسانی که زمام امور مردم و اختیار آنان به دستشان است، که همان امامان معصوم هستند.
آیه از آنجا که بر وجوب اطاعت به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی دلالت دارد، مستلزم عصمت اولی الامر است، وگرنه سر از تناقض در میآورد؛ زیرا اطاعت خدا و رسول بدون هیچ قید و شرط واجب است. حال اگر اولی الامر معصوم نباشند و در برخی امور، به گناه یا اشتباه یا سهو و نسیان آلوده شود. و در عین حال، اطاعت آنها به طور مطلق واجب باشد، مستلزم تناقض در حکم وجوب اطاعت است و تناقض محال است؛ در نتیجه باید اولی الامر معصوم باشند. از آن رو که صاحب امر حقیقی این امت که شأن امر و نهی به دست او است، به سبب مصالحی از دید مردم غايب است، باید به وجود امامی معتقد باشیم که صاحب ولایت کلیۀ الهي و امر و نهی باشد، هر چند از دیدگاه امت غائب است.
از جمله کسانی که ما را در این معنا همراهي كرده، فخر رازی مفسّر معروف اهل سنت است. او میگوید: خداوند متعال در این آیه، به اطاعت اولی الأمر به طور جزم امر كرده است و هر کس از جانب خدا به طور جزم و قطع، امر به اطاعت او شده باشد، باید از جانب خدا مصون باشد؛ زیرا در غیر این صورت، با فرض اقدام بر خطا نیز خداوند، امر به متابعت او كرده است؛ در نتیجه لازم میآید که خداوند، امر به فعل خطا کرده باشد. خطا از آن جهت که خطا است، از آن نهي شده است. و این، به اجتماع امر و نهی در فعل واحد ميانجامد که محال است. نتیجه این که: اولی الامر در آیه، باید از معصومان باشد.
فخر رازی، تا اینجا با ما موافقت كرده است؛ ولی در ادامۀ راه، از آنجا که نمیخواهد تفسير آیه، به نفع شیعه تمام شود، به مخالفت با مذهب شیعه پرداخته، ادّعا ميكند مراد از اولی الامر در آیه، اهل حلّ و عقد از بزرگان امّت است؛ کسانی که به مسائل و احکام آگاهی دارند؛ لذا اگر بر مسألهای اجتماع کردند، نتیجهای که از این اجتماع حاصل میشود، از هر عیب و نقص مبرّا است.
او میگوید: از آنجا که اطلاع و شناساییاي از وجود معصومی معين ـ آن گونه که شیعه میگوید ـ نداریم و از طرفی «اولی الامر» به صیغۀ جمع آمده است، مقصود از آن، اهل حل و عقد است، خصوصاً آن که بعد از کلمۀ «اولی الأمر منکم» آمده است؛ یعنی اولی الامر، از میان شما است.
نتیجه:
1. هرگاه فرد فرد اهل حلّ و عقد معصوم نباشند، چگونه ممکن است نتیجۀ حاصل از آرای آنان به عصمت منجر شود؟ آری، اجتماع آرا، قول ر<