1. گنج هايى غير از طلا و نقره
ياران امام، گنج هستند. گنج، ثروتى است كه مردم از محلّ اختفاى آن بى خبرند. ممكن است گنجى در خانه انسان، زير گامهاى او، يا در زمين مجاور منزلش، يا در شهر وى باشد؛ ولى او از آن بى خبر باشد. انصار امام نيز گنجهاى پنهانند. ممكن است يكى از آنان در خانه يكى از ما يا در همسايگى و شهر ما باشد؛ امّا ما وى را نشناسيم وحقيرش بشماريم و يا در چشم مردم ـ كه ديده بصيرتشان از نفوذ در اعماق وكشف گنجها ناتوان است ـ كوچك آيد! بى گمان اين بصيرت، يقين، توجّه به خدا، شجاعت وبى باكى وذوب شدن در ذات خداى تعالى ـ كه انصار امام علیه السلام بدانها توصيف شده اند ـ به يكباره شكل نمى گيرد؛ بلكه در جان اين جوانان وجود داشته، ولى از ديدگان مردم پنهان مانده است؛ چنان كه گنجها از چشمها پنهان مىمانند.
2. هشيارى وبصيرت
تعبير روايت از حالت آگاهى وبصيرت ياران امام عصر علیه السلام تعبير عجيبى است: «كالمصابيح كَأَنَّ فى قلوبهم القناديل»؛ «آنان چونان چراغ هايند؛ انگار كه در دل هايشان قنديل هايى روشن است». آيا امكان پذير است كه ظلمت، قنديل را بشكند؟ هر چند كه ظلمت قنديل را احاطه مىكند؛ ليكن قدرت درهم شكستن آن را نخواهد داشت. تيرگى شك و ترديدها هر چند متراكم گردد و فتنهها پى در پى درآيند؛ ولى نمى تواند در روح و جان و هشيارى ياران امام نفوذ كند. از اين رو آنان هنگامى كه رهسپار مىشوند، دچار شك نمى گردند و ترديد نمى كنند و به قهقرا نمى روند و به پشت سر نمى نگرند. تعبير روايت در اين زمينه چنين است: «لايشوبه شكٌّ فى ذات اللّه»؛ «دل هايى كه به شك در ذات خدا آلوده نشوند». از اين تعبير فهميده مىشود كه منظور امرى غير از شك است؛ تركيبى از شك و يقين و يا لحظاتى از شك كه حالت يقين را مىشكافد وبه نحوى به درون يقين نفوذ مىكند؛ ولى در اندك مدتى در مقابل آن شكست مىخورد و جا خالى مىكند. چنين چيزى براى بسيارى از مؤمنان اتفاق مىافتد؛ در حالى كه هيچ شكّى، يقين ياران امام را بر نمى آشوبد. يقين آنان ناب و خالص و به دور از شايبه شك و ترديد است.
3. عزم نافذ
اين بصيرت، چنان عزم نافذى به آنان مىبخشد كه هيچ ترديد و دو دلى در آن راه ندارد. تعبير از اين عزم به «اخگر و پارة آتش» (الجمر)، تعبيرى با شكوه و حكايتگر است. «اخگر» مادام كه ملتهب و فروزان است، نفوذ مىكند و مىدرد و «پارة آتش»، دلپسندترين تعبيرى است كه در باب نفوذ عزم مىشناسيم. ما نمى دانيم كه خداى تعالى، در روح وجان جوانان طالقان چه گنجينه هايى از هشيارى، يقين، عزم و نيرو قرار داده است! تعابير وارد در اين روايت، تعابير غيرمأنوسى است. انگار كه سخن از آنان، سخن از روى وَجْد وشيفتگى است: «زُبر الحديد كالمصابيح، كأنَّ فى قلوبهم القناديل، اشدُّ من الْجَمْر، رُهبانٌ بالليل، ليوثٌ بالنهار»؛ «]آنان[ پارههاى آهن اند، چون چراغ اند، انگار در دل هايشان قنديل هايى روشن است، نافذتر از پاره آتش، زاهدان شب و شيران روز». گويا روايت از تمام توانايىهاى لغت، سود جسته تا امكان تعبير از آگاهى، بصيرت، نيرومندى و عزم نافذ اين جوانان را بيان كند.
4. نيرومندى
در روايت، جوانان طالقان به ]صاحبان[ قدرت شگرف توصيف شده اند كه تاكنون هيچ جوانى را بدان نيرومندى مشاهده نكرده ايم. در اين عبارت تأمل كنيد: «كأنّ قلوبهم زُبر الحديد»؛ «گويى كه دلهايشان پارههاى آهن است». آيا تاكنون كسى را ديده ايد كه بتواند تكههاى آهن را در كف دست ذوب كند، يا بشكند يا نرم سازد؟ «لَوْ حملوا على الجبال لاَزالوها، لا يقصدون براياتهم بلدة اِلاّ خرّبوها كأَنَّ على خيولهم الْعُقبانُ»؛ «اگر به كوهها حملهور شوند، آنها را متلاشى سازند، با پرچم هايشان آهنگ هيچ ديارى را نكنند، جز آنكه ويرانش سازند، گويى كه عقابانند بر اسب ها». اين تعابير از توانايى شگرفى حكايت مىكند. اين قدرت، از نوع قدرتى نيست كه طاغوتها از آن بهره مندند؛ بلكه فقط برخاسته از نيروى عزم و اراده و يقين است.
5. شهادت طلبى
«يدعون بالشهادة ويتمنّون اَنْ يُقتلوا فى سبيل الله»؛«براى شهادت دعا مىكنند وآرزوى كشته شدن در راه خدا را در سر مىپرورانند».
مرگ، پيرمردان نود يا صد ساله را دچار وحشت مىسازد؛ در حالى كه تمام لذتهاى زندگى و ميل بدانها را از كف داده اند... اما اين جوانان ـ كه در عنفوان جوانى به سر مىبرند ـ به اين مرگ عشق ميورزند. عشق به شهادت از دو چيز سرچشمه گرفته و داراى دو نتيجه است. اين دو چيز ـ كه منشأ عشق به شهادت در وجود انسان است ـ روى گردانى از دنيا وتوجّه به خداى تعالى است. اگر انسان با دوستى دنيا در دلش مقابله كند وخود را از بند آن رها سازد وفريبش را نخورد، بى گمان گام نخست را در اين راه ـ كه دشوارترين گام است ـ برداشته است. گام ديگر آن است كه دل به محبّت خدا دهد و شيفته ياد و عشق او باشد و صاحب چنين دلى، با تمام وجود به سوى خدا بازگردد. براى اين گروه، امور دنيوى اهميّتى ندارد. با ديگران در بازارها و اجتماعات حاضر مىشوند؛ اما در دل از اين امور غايب اند و درباره اينان اصطلاح «حاضرِ غايب» كاملاً مصداق مىيابد. اين جنگجويان دلاور، عاشق مرگى هستند كه مردم از آن مىهراسند. شهادت را طلب مىكنند ودر آن لقاى الهى را مىجويند. اشتياقشان به شهادت، مانند اشتياق مردم به لذتهاى دنيا، بلكه برتر از آن است. عده اندكى آنان را درك مىكنند. انسانهاى غربى راهى براى درك آنان ندارند. غربيان گاهى عمل آنان را به «خودكشى» توصيف مىكنند! حال آنكه كسى خودكشى مىكند كه از دنيا خسته شده و در زندگى به بن بست مىرسد؛ ولى اين جوانان درهاى دنيا را به روى خود گشوده مىيابند. دنيا به رويشان لبخند مىزند وبا تمام طراوت وزيب وزيورهايش به سرشان سايه مىافكند. بنابراين آنان از دنيا خسته نشده و در آن به بن بست نرسيده اند؛ بلكه از آن رويگردان شده و مشتاق لقاى الهى اند.
غربيان، اين جوانان را به «تروريسم» متهم مىكنند؛ حال آنكه اينان تروريست نيستند و اگر مىگفتند كه اينان از ترور نمى هراسند، سخنى نزديك تر به واقعيت بود. روى گردانى از دنيا وعشق به لقاى الهى، سرمنشأ عشق به شهادت وكشته شدن در راه خداوند است. آنچه كه از عشق به شهادت حاصل مىشود، عزم و نيرومندى است. رزمنده بى باكى كه مىتواند خود را از ]بند[ دنيا آزاد سازد، چنان عزم واراده ونيرويى در خود مىيابد كه ديگران از آن بى نصيب اند.
اين عزم ]قاطع[ وتوان ]بالا[ هيچ ارتباطى به اسباب قدرت مادّى ـ كه در جبهه مخالف موجود است ـ ندارد؛ هر چند كه ما ضرورت وجود اين اسباب و قدرتهاى مادّى و اهميّت آنها را در ظهور امام علیه السلام ونزديك تر شدن فرج آن حضرت، انكار نمى كنيم.
6. تعادل شخصيّت
تعادل بين خشوع وعبوديت براى خدا وفروتنى در مقابل مؤمنان وشدّت و قاطعيت در مقابل كافران نيز از همين موازنه محسوب مىشود: (اَذِّلة على المومنين اعزّة على الكافرين) ؛ «با مؤمنان، فروتن وبر كافران سرفرازند». تعادل بين توكّل بر خدا وتلاش وكار وبرنامه ريزى نيز داخل در همين موازنه است. اميرمؤمنان على علیه السلام براى «همّام» جوانب اين موازنه وتعادل در شخصيّت «متّقين» را چنين توصيف كرده است: «فمن علامة احدهم انّك ترى له قوّة فى دين وحزماً فى لين وايماناً فى يقين وحرصاً فى علم وعلماً فى حلم وقصداً فى غنىً وخشوعاً فى عبادة وتجمّلاً فى فاقة وصبراً فى شدّة وطلباً فى حلال ونشاطاً فى هُدىً وتَحَرُجّاً عن طمع يعمل الاعمال الصالحة وهو على وجل، يُمْسى وَهمُّهُ الشكر ويُصبحُ وهَمُّهُ الذكر يَبيت حذراً ويُصبح فرحاً، ... يمزج الحلم بالعلم والقول بالعمل ... فى الزلازل وقور وفى المكاره صبورٌ وفى الرَّخاءِ شكورٌ ... نفسه منه فى عَناء والنّاس منه فى راحة»؛ «از نشانههاى يكى از آنان اين است كه در كار دين نيرومندش بينى و پايدار، نرم خوى هشيار ودر ايمان استوار، ودر طلب دانش حريص وبا داشتن علم بردبار ودر توانگرى ميانه رو ودر عبادت فروتن، وبه درويشى نكويى نمودن، و در سختى شكيبايى كردن و جستوجوى آنچه رواست وشادمانى در رفتن راه راست ودورى گزيدن از طمع. كارهاى نيك مىكند ودر هراس است. روز را به شب مىرساند ودر بند سپاس است. بامداد مىكند ذكرگويان، شب ر ابه سر مىبرد ترسان، وروز مىكند شادان ... بردبارى را با دانش در مىآميزد وگفتار را با كردار ... به هنگام دشوارىها بردبار است ودر ناخوشايندها پايدار ودر خوشىها سپاسگزار ... نفسِ او از او در زحمت است ومردم از وى در راحت». اين موازنه از ويژگىهاى بارز، در شخصيت ياران امام عصر علیه السلام است.
7. زاهدان شب، شيران روز
عبارت «رهبانٌ بالليل، ليوث بالنهار» در روايت پيشين به چنين موازنهاى اشاره كرده است. در ساختار شخصيت انسان، شب وروز، نقشهاى مختلفى را ايفا مىكنند. گردش شب وروز، يك گردش تكاملى است. هر كدام از آنها، ديگرى را كامل مىكند و به ناچار با مشاركت يكديگر در بناى شخصيت انسان مؤمن دعوتگر و مجاهد نقش دارند. اگر تهجّد وعبادت در شب نباشد، انسان در رويارويى با گردنههاى دشوار، استوارى لازم را نمى يابد واز ادامه حركت در راه پرخارى كه در طىّ روز بايد بپيمايد، باز مىماند. همچنين اگر حركت در «روز» نباشد، «شب» يار و همراه خود را از عمل به وظيفه دعوتگرى به سوى خدا در اجتماع باز مىدارد وانسان دومين نقش خود را در زندگى دنيا پس از عبادت خدا ـ كه دعوت به سوى عبوديت او است ـ از كف مىدهد. قرآن كريم بر تأثير شب در ايجاد آمادگى در انسانها به منظور دعوت به سوى خدا و كوشش در اين راه تأكيد دارد. در آغازين روزهاى رسالت پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) سوره مبارك «مزمّل» بر آن حضرت نازل شد. در اين سوره خداى تعالى از پيامبرش خواسته است تا شبانگاهان، خود را براى تحمّل «قول ثقيل» در روز، آماده سازد: (يا ايّها المزّمّل قُم اللّيل اِلاّ قليلاً نصفه او انقص منه قليلاً اَوْزِدْ عليه وَرتّل القرآنَ ترتيلاً اِنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَولاً ثقيلاً اِنَّ ناشئَة اللّيل هِىَ اشَدُّ وَطْأً وَ اَقْوَمُ قيلاً اِنَّ لَكَ فى النهار سَبْحاً طويلاً) ؛
«اى جامه به خود پيچيده! شب را برخيز، مگر اندكى. نيمى اش را يا كمى از نيم بكاه يا بر آن بيفزاى و قرآن را آرام و با درنگ بخوان. ما بر تو سخنى گران القا مىكنيم. كه خيزش شب، به اثر سخت تر است وبه گفتار استوارتر كه تو را در روز، آمد وشدى دراز است». تعبير از شب به «ناشئه»، دقيق وگويا است. شب، انسان را مىسازد و او را آماده انجام دادن كارهاى بزرگ مىكند و شخصيت وى را صيقل مىدهد. واژة «قيلاً»؛ يعنى، سخن و ياد خدا. اميرمؤمنان على علیه السلام دو بخش از زندگى پرهيزگاران را چنين توصيف كرده است: «اَمّا اللّيلُ فصافّونَ اَقدامهم تالينَ لاَِجزاء القرآنِ يُرَتّلونه ترتيلاً. يُحزِّنونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثيرون به دَواءَ دائِهم. فَاِذا مَرُّوا بآية فيها تشويقٌ رَكَنُوا اليها طمعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَيْها شوقاً وَظَنُّوا اَنَّها نَصْبُ اَعْيُنِهِمْ، وَ اِذا مَرُّوا بِآية فيها تخويفٌ اَصْغَوْا اِلَيْها مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا اَنَّ زَفيرَ جهنَّمَ وَشَهيقَها فى اُصُولِ آذانِهِمْ، فَهُمْ حانونَ عَلى اَوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ اَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِمْ، يَطَّلِبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فَكاكِ رِقابِهِمْ. وَ اَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ، اَبْرارٌ اَتْقِياءٌ، قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداحِ، يَنْظُرُ اِلَيْهِم النّاظِرُ فَيَحْسَبَهُمْ مَرْضى وَما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض وَيَقُولُ: قَدْ خُولِطُوا وَلَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظيمٌ» ؛
«چون شب شود برپا ايستاده، آيات قرآن را با تأمّل وانديشه مىخوانند وبا خواندن وتدبّر در آن، خود را اندوهگين مىسازند وبه وسيله آن به درمان درد خويش كوشش دارند. پس هرگاه به آيهاى برخورند كه به شوق آورده واميدوارى در آن است، به آن طمع نموده و با شوق به آن نظر كنند، آن سان كه گويى پاداشى كه آيه از آن خبر مىدهد، در برابر چشم ايشان است وآن را مىبينند. هرگاه به آيهاى برخورند كه در آن بيم دادن است، گوش دلهاى خويش بدان نهند، چنان كه گويا شيون ]اهل[ دوزخ در بيخ گوشهاى ايشان است. ]در پيشگاه الهى براى ركوع[ قد خم مىكنند و ]براى سجود[ پيشانىها و كفها و زانوها و اطراف قدم هايشان را بر روى زمين مىگسترانند. از خداى تعالى آزادى خويش را ]از عذاب رستاخيز[ درخواست مىكنند. امّا در روز، دانشمندانى خويشتن دار و نيكوكارانى پرهيزگاراند. ترس ]از خدا[ آنان را چون تير پيراسته لاغر و نزار كرده است. چون كسى بدانها نگرد، پندارد بيمارند؛ امّا آنان بيمار نيستند، و گويد خردهايشان آشفته است، [امّا] موجب آشفتگى ايشان كارى است بزرگ».