غروب جمعه که مي ياد دلم ميخواد پر بزنم
برم تو اوج اسمونها به کهکشون سر بزنم
شنيدم اگه بياي سختي هامون تموم ميشه
مشکل درد آدما چشم بزني تموم ميشه
بيا تا مهربونيا رنگ صداقت بگيره
نزار غروب جمعهها تو رو از ما بگيره
بيا دستامو بگير نزار که من رها بشم
نزار تو اين شهر غريب همرنگ ادما بشم
تو اين غروب بي صدا خيليها دردشون تويي
ماه و ستارها شون توي خيلي ها عشقشون توي
چه جمعه ها که گذشت اما تو باز نيومدي
اين جمعه هم گذشت و رفت اما نديدم نشوني
شاعر: فائزه سادات حسيني اصل خسروشاهي