مقدمه:
در قسمت قبل درباره نظام تربیتی و زمینه سازی، زمینه سازی یا انقلاب فرهنگی، و نقش بینش در تحول ارزشها بحث شد، و برخی عناصر تبیین گردید و اينك ادامه بحث:
انتظار
با دگرگون شدن بينش انسان از خود و ارتباطش با جهان و جامعه به آن چه دارد، دل خوش نخواهد بود و در انتظار چيز ديگري است.
انساني که شرايط خود را دانست و ارتباط گسترده و پيچيده خود را با هستي نظام مند و جامعه مرتبط فهميد به آگاهي نياز دارد.
از طرفي، اين نوع آگاهي از عهده دانش، عقل، غريزه و وجدانش خارج است از اين رو به آفريدگار هستي رو ميآورد و از او ميخواهد كه نيازهاي نخستين انسان را برآورده كند و از نيازهاي بزرگ تر او فروگذاري نميکند.
بدين سان، ضرورت وحي مطرح ميشود و اين گونه توحيد و رسالت به هم ميپيوندند. بايد خداوند را شناخت و از او اطاعت كرد از اين رو، وحي راه گشا است و پيامبران الهي نقش ميآفرينند؛ پيامبران، بر دو پايه آزادي و آگاهي ميايستند؛ آزادي از کششها و جاذبهها و آگاهي از راهها که نتيجه اين دو، همان عصمت است. در پي رسالت نيز امامت است، اين گونه، پس از درک شرايط و شناخت حاکم خود به توحيد، رسالت و امامت دست مييابيم.
هدفي متناسب با تقدير، ترکيب و شرايط انسان و بر پايه بينش اوست. رفاه، عدالت، آزادي و تکامل او را دل خوش نميکند؛ چون اندازه وجودي خود را فراتر مييابد و قرب او را آرزو ميکند؛ چون اين توان در انسان وجود دارد و نيازش متناسب با اين توان خواهد بود؛ پس ضرورت هم مييابد، هم چنان که انسان، استعداد عطش و نياز به آب دارد، وجود آب هم براي او ضرورت مييابد.
بر اين اساس، انسان در انتظار چيزي است که دو شاخص داشته باشد:
از دسترس انسان بيرون نباشد؛
ضروري باشد.
از اين رو، ما همراه ادلّه، به انتظار ميرسيم و پس از شناخت تقدير، ترکيب و شرايط خود، فاصله بودن و شدن خويش را مييابيم با وجود اين ادلّه و روشن گري ديگر به آن چه داريم، دل خوش نيستيم و در آن اندازه نميمانيم.
جامعه منتظر با شناخت و درك بي واسطه و ادله، فاصله و تفاوت بودن و شدن خود را مييابد و با آگاهي، افق شدن خويش و چشم انداز مطلوب و آرماني متناسبِ اندازه وجودي اش را انتظار ميکشد.
اين انتظار، نه دوري كردن و پرهيز است و نه اعتراض و فريادگري، بلکه آماده باش، آمادگي و آماده سازي است. جامعه در حال انتظار، خفته، بي خبر و بي چشم انداز نيست؛ هم چشم انداز دارد و هم آماده به سر ميبرد؛ با نگاه به اين آمادگي بر توان منديهاي خود ميافزايد و ضعفهاي فکري، روحي و عملي خود را برطرف ميكند، بدين سان به زمينه سازي و آماده سازي رو ميآورد؛ پس جامعه منتظر اين سه ويژگي را دارد:
الف. آماده باش
ب. آمادگي و توان مندي
ج. آماده سازي و زمينه سازي.
از اين رو انتظار فرج، برترين اعمال امت است . جامعهاي که آرمانهاي به بن بست رسيده بشري را بر نميتابد در انتظار گشايش و برون رفت خواهد بود و براي رسيدن به آرمان مطلوب و متناسب با قدر و اندازه استعدادهاي انسان، آماده ميشود: « من انتظر امراً تهيّا له». آنكه منتظر امري است، خود را براي آن آماده ميسازد.
انتظار که جامعه را به چشم اندازنگري، برنامه محوري و تلاش گري سوق ميدهد و اين گونه کمبودها را شناخته، براي تأمينش بکوشد، جامعه را از خستگيها، کسالتها و سستيها ميرهاند و به پويايي وا ميدارد: « و اعذنا من السامه و الکسل و الفتره»؛[1] خدايا ما را از تنبلي، كسالت و سستي پناه باش.
اگر انتظار نباشد، جامعه از نظر فكري، روحي و عملي آماده وتوان مند نخواهد شد و زمينههاي پذيرش و تحمل حق را نخواهد داشت.
ادلّه، بنيادها را محکم ميكند و جامعه را از موقعيتِ بودن به افقِ شدن رهنمون ميسازد و به انتظار آن جا که ميتواند باشد و بايد باشد ميکشاند با انتظار به آماده باش بودن، آمادگي و توان مندي و آماده سازي و زمينه سازي ميرسد و جامعه را در زمينههاي چهارگانه زير آماده ميكند:
الف. فکر و ذهن
ب. ظرفيت و گستره روحي
ج. طرح و برنامه ريزي
د. تحمل (از تامين و بودجه گرفته تا برآوردن نيازهاي تخصصي و علمي، آمادگيها، ورزيدگيهاي عملياتي تا اطلاعاتي و آگاهي از اوضاع و اسرار دشمن).
از اين رو، بايد در اين زمينهها به خوبي تربيت شود تا به مقام جامعه در حال انتظار برسد.
زمينه فکري
آن چه افراد جامعه منتظر بايد در زمينه فکري به آن دست يابند، درک از خويش و شناخت قدر خويش است، همين معيار اصيل براي گزينش مکتبها و انتخاب، بهترين است؛ چون بهترين، وقتي شناخته ميشود که قدر و اندازه وجودي انسان و شعارهاي مطرح شده از مکتبهاي مختلف مقايسه شود تا مشخص گردد، کدامين شعار و آرمانها با بزرگي وجودي و استعدادهاي انسان، تناسب لازم را دارا هستند.
قرآن ميفرمايد: {الذين خسروا انفسهم فهم لايؤمنون}.[2] آنان که به مقامات بلند ايمان نميرسند و خودباور نميگردند، هرگز خداباور نميشوند؛ اين گونه از انسان شروع ميشود و به خدا، رسالت و معاد ميانجامد، هم چنان که در سخن پاکانِ هستي، چنين آمدهاست: « من عرف نفسه، فقد عرف ربه»؛ آن كه خود را بشناسد، خداي خود را ميشناسد.[3]
اين مسير فکري در برابر مکتبهاي گوناگون پايدار است؛ چون هر فکر و مکتبي با همه داشتههاي خود، اگر از شناخت قدر و اندازههاي انسان، بيگانه و خالي باشد به آستانه ناداني روان ميشود، هم چنان که امير المؤمنين (عليه السلام) فرمودهاست: « کفي بالمرء جهلاً ان لايعرف قدره»؛ براي ناداني انساني همين كافي است كه قدر و منزلت خود را نداند.[4]
آنچه داري، ملاک و معيار نيست، معيار، تنها شناخت قدر و اندازه آدمي است، آنچه انسان را از ناداني ميرهاند درک قدر و اندازه اوست، همان قدري که فراتر از همه شعارهاي موجود در مکتبهاي بشري است مانند: رفاه، آزادي، عدالت، تکامل. جهتي لازم است تا اين استعدادها بدان سو جذب شود. اين جهت او را از همه برتر ميكند و آرمان و هدفي بالاتر از رفاه و... برايش ترسيم ميكند که در قرآن هدي و رشد نام گرفته است، همين زبان با اندازه وجودي انسان و قدر او هماهنگي دارد و معيار شناخت بهترين است.
ظرفيت روحي
انسان با شناخت قدر و اندازه خود به گستردگي و ظرفيتي ميرسد که چيزهاي کمتر از خودش او را نميشکند، حال بايد ديد با چه شاخصي ميتوانيم، ظرفيت روحي انسانها را شناسايي کنيم.
آن چه براي آدمي اهميت دارد و بر او اثر ميگذارد، اندازه و ظرفيت وي را نشان ميدهد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميفرمايند: « قدر الرجل علي قدر همته»؛ ارزش انسان به قدر و اندازه همت اوست.[5]
انسان با شناخت قدر خويش از ناداني ميرهد و به معيار و ملاک درستي براي انتخاب خود دست مييابد، اين انتخاب هم براساس آزادي برخاسته از ترکيب استعدادهايش خواهد بود از اين رو يا با شکر به رستگاري ميرسد و يا با کفر به بدبختي.
انسان، همان قدر به گزينشهايش ارزش ميدهد كه به خود و تركيب استعدادهايش. وقتي قدر خويش را در اوج ميبيند گزينشها را در همان سطح از قدر برميگزيند به اندازه خود مينگرد و به همان ميزان، انتخاب ميکند، اگر کمتر از خود را برگزيند، نشان ميدهد. ناداني كرده و براي خود ارزشي قائل نشده است.
پس، همت آدمي، شاخص قدر او خواهد بود هرچه افق همت بالاتر، افق قدر انسان نيز بالاتر و هرچه فروتر باشد به همان ميزان، پست تر خواهد بود. درک قدر و اين که من چه هستم و چه اندازهاي دارم، پايه اول است.
حد ظرفيت روحي
نهج البلاغه درباره اندازه ظرفيت روحي به اين آيه اشاره ميفرمايد: {لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ}[6] ديگر با دگرگونيهاي دنيوي شاد و غمگين نميشويم، تنها عمل به وظيفه هاست که براي ما اهميت مييابد، اين گونه ما از تحمل و قدرت روحي سرشار برخوردار ميشويم و با همين طرز فکر در حوادث و مصيبتها، خود را بزرگ تر از آنها مييابيم و مانند کوه استوار خواهيم بود و از پاي در نميآييم.
گذشته از درک قدر و اندازه وجودي، رفعت ذکر هم، سبب ظرفيت روحي و گستردگي سينه ميشود که سوره انشراح بدان ميپردازد؛ گذشته از درک قدر و رفعت ذکر، آگاهي و ديدن همه راه، آمادگي به وجود ميآورد و اطاعت، تقوا و پيوند و ارتباط با خدا در دل شب، بر گستردگي سينه و ظرفيت روحي انسان ميافزايد.
ادامه دارد ...
پینوشتها:
[1]. مفاتيح الجنان، دعاي حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالي فرجه الشريف).
[2]. سوره انعام، آيه 12.
[3]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص 292.
[4]. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 17.
[5]. نهج البلاغه، صبحي صالح، حکمت 47.
[6]. سوره حديد، آيه 23.
پدید آورنده: دکتر فرامرز سهرابي