آری
همین امروز و فرداها
کسی از نسل آدم
با سوارانی سراسر هیبت و شوکت
به حیرت
بر گروه غافل و تاتار میتازد
و چه شوم است آن لحظه
که این بد مردم بیگانه از دین و جوانمردی
به این چابک سوار مشرقی
در گیروداری سخت و پولادین
ز چهره رنگ میبازند
آری
همین امروز و فرداها
همان موعود خوش اقبال و خوش سیرت
به مرز باور و تردید میآید
و ما خسته
نه خسته بلکه گویا سخت دلبسته
چشم در راه افق داریم
و همرنگ درختانی
که در دیماه میپایند
میمانیم
آری
همین امروز و فرداها
که آن سبزینه پوش آید
دگر رنگ افق رنگی دگر گیرد
به رنگ خون
و ما خاموش و در حسرت
همه مبهوت سر تا پای
و آن روز انتظارش را
به گل ما جشن میگیریم
و چون شور غزل
شیواترین نوع غزل را
از زبان قمری سرمست
میخوانیم
و میمانیم تا فردا
سرودی دلکش از
برگشت آن
دلخواه
بسراییم.
شاعر: هادی صالح آبادی