گر يار به ما رخ ننمايد چه توان كرد؟
زان روي نقاب ار نگشايد، چه توان كرد؟
پنهان ز نظرها اگر آيد به تماشا
در ديده دل از ما بزدايد، چه توان كرد؟
آن حسن و جمالي كه نگنجد به عبارت
اين ديده مر آن را چو نشايد، چه توان كرد؟
در ديده عشاق چو خورشيد عيانست
گر در نظر غير نيايد، چه توان كرد؟
چون روي نمايد دل و دين را بر بايد
يك لحظه، وليكن چو نيايد، چه توان كرد؟
آيد بر اين خسته، دمي چون به عيادت
عمرم اگر آن دم به سرآيد، چه توان كرد؟
اي فيض گرت يار نخواهد چه توان گفت
ور خواهد و رخ ميننمايد، چه توان كرد؟
شاعر: فیض كاشانى