صبحی دگر میآید ای شب زنده داران
از قلههای پر غبار روزگاران
از بیکران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران
آید به گوش از آسمان: این است مهدی
خیزد خروش از تشنگان: این است باران
با تیغ آتش میدرد آن وارث نور
در انتهای شب گلوی نابکاران
از بیشه زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ میدان تا کند او، باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران
آیینه آیین حق، ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران
دیگر قرار بیتو ماندن نیست در دل
کی میشود روشن به رویت چشم یاران؟
شاعر: سید حسن حسینی