جمال عشق پيدا ميشود، وقتي تو ميآيي
بساز عيش، برپا ميشود، وقتي تو ميآيي
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغايي بدنيا ميشود، وقتي تو ميآيي
در اين جا معني بودن، معمائيست، امام خوب
معمايم چه معنا ميشود، وقتي تو ميآيي
اگر چه فصل شيدايي، بشد از سر ولي هر بار
دل من باز شيدا ميشود، وقتي تو ميآيي
منم مجنون بيليلا، در اين شهر غريب، اما
تمام شهر ليلا ميشود، وقتي تو ميآيي
و بي تو زشت ميماند، به چشمم هر چه ميآيد
و زشتيها چه زيبا ميشود، وقتي تو ميآيي
و بي تو گر چه مردابي عفن آلود ميمانم
دلم همرنگ دريا ميشود، وقتي تو ميآيي
دل من تنگتر از غنچة باغ دهان توست
كه با مهر رخت وا ميشود. وقتي تو ميآيي
اگر چه تنگ درخت پير پاييز خاك شد، اما
سراپايم تمنا ميشود، وقتي تو ميآيي
و حتي خواستم با تو، نگويم راز دل اما
دريغا من وا ميشود وقتي تو ميآيي
بيا اي نوبهار دل، كه در دنياي مرگ آلود
قيامت باز برپا ميشود، وقتي تو ميآيي
پدیدآورنده:ابوالفضل فيروزي «نينوا»