السلام اي حجت ثاني عشر
کي شود آيي برون از پشت در
اندرونم از فراقت سوختي
آتشي بر پيکرم افروختي
دل بُوَد تنگ و قرارم اندک است
اين وجود کوچکم چون کودک است
تو شبان، ما جملگي چون گلهايم
گله را درياب، ما جا ماندهايم
گرگ تا کي گلّه را پاره کند
گلّه تا کي بيشبان چاره کند
هست اميد تمام گلّهگان
پرده از غيبت وا شود بهر شبان
شاعر:حميدرضا محمدي کياپي