تا بکي در پرده ماني ماه من! روشنگري کن
تا کني هر دلبري را عاشق خود، دلبري کن
جلوهاي کن! زهره را چون ذرّه محو خويش گردان
رخ نما و مشتري را بر رخ خود مشتري کن
تا بکي از دوري ماه رخت کوکب شمارم؟
چرخ دين را مهر شو، در آسمان روشنگري کن
شاهباز دين زهر سو ميخورد تيري، خدا را
طاير بشکسته بال دين حق را شهپري کن
قاف تا قاف جهان پر شد زظلم اي حجّت حق!
تکيه زن بر مسند عدل الهي، داوري کن
موج بحر کفر، پهلو ميزند بر ساحل دين
نوح شو، توفان بپا کن! فُلک دين را لنگري کن
تا نداده حق پرستي جاي خود بر بتپرستي
بت شکن شو چون خليل و دفع خوي آزري کن
تا بکي چرخ ستمگر بر مدار ظلم را از بن بر افگن
برق شو! از دشمنان خرمن بسوزان، تندري کند
تا بکي از گوهر دين! از صدف بيرون نيايي؟
ناخدا شو! کشتي دين خدا را رهبري کن
تيغ برکش از نيام و قصد جان دشمنان کن
پاي بر زن بر رکاب و حملههاي حيدري کن
اي همه جانها به لب از هجر رويت چهره بگشا!
وي همه آثار هستي از تو مشتق، مصدري کن
گر هواي ياري او را به سر (پروانه) داري
تا تواني خدمت عشّاق پور عسکري کن
شاعر :محمد علي مجاهد (پروانه)