کِشم بر لوح دل، امشب عجب نقش و نگاري را
بهدست آرم يقيناً من دل پروردگاري را
همان نذري ادا کردم براي ديدن رويش
به رسم معرفت، دادش جواب روزهداري را
به آن چشمي که آدينه به دنبال تو بنشيند
به سائل ميدهد صاحب، چو مزد انتظاري را
شب و روزم به ياد تو، زبانم ورد نام تو
يقيناً ميخري ما را به حشر و روز کاري را
زماني که صدا آيد، چو ياران را ندا آيد
به پايان ميدهي آنگه، زمان ظلم و خواري را
چو يوسف روي تو بيند، ببرّد دست خود زيرا
خدا بر روي زيبايت زده نقش و نگاري را
به عشقت در قنوت خود، به مردم نام تو گفتن
دعا کردم کنار من، بماني روزگاري را
به ميقاتت شوم حاضر، دو چشمم را کنم ناظر
و ليکن قلب من طاقت، ندارد بيقراري را
چو از سوي حرم آيد صداي صوت داودي
به لبيکي شوم مست و ببوسم روي قاري را
چه ميشد روزي از روزي، ميان آه جانسوزي
کشد بر پهنة قلبم چو خط يادگاري را
الا اي منتظر با ما بخوان عجّل فرج را چون
خدا هم دوست دارد در دعاها پافشاري را
بيا صادق به جمع ما و جمعه ندبه سرگيريم
که شايد با نگاه خود پسندد اشک و زاري را
شاعر :مجيد مهربان(صادق)