بر بام تنهايي نشستم تا بيايي
با گريهها دل را شكستم تا بيايي
درهاي اين دل را براي سالها سال
بر هر كه جز محبوب بستم تا بيايي
آري ميان آسمان خاطراتم
تنهاي تنها با تو هستم تا بيايي
با يك دل پرخون و دستان تمنا
چون لالهاي ساغر به دستم تا بيايي
شرط گسستن بود حرف آخرينت
زنجيرهايم را گسستم تا بيايي
در انتظارت اي سيه چشم سيه خال
از هر سياهي بود رستم تا بيايي
وقتي كه ساقي جمعه را روز تو، ناميد
با بادههاي جمعه مستم تا بيايي
من در بلنداي غم تنهايي خويش
بر بام تنهايي نشستم تا بيايي
پدیدآونده: سيد محمد هادي حسيني