مقدمه:
اهميت توجه به پيشينهي غيبت آنگاه روشنتر ميشود که ميبينيم، در توصيهي امام زمان (عليه السلام) به شيخ صدوق (در عالم رؤيا) حضرت از وي ميخواهد تا اين پيشينه را مورد توجه قرار داده و در اين زمينه کتابي تأليف نمايد و در آن غيبتهاي انبيا را ذکر کند. متن حاضر به این موضوع اختصاص یافته است.
نکاتی پیرامون شناخت پیشینۀ تاریخی امر غیبت
در خصوص علل اهمیت شناخت پیشینۀ تاریخی امر غیبت، میتوان به نکات زیر توجه کرد:
1. طولانیشدن غیبت، سبب میشود بسیاری بلغزند و در حیرت، سرگردانی، شک و تردید قرار گیرند؛ از آنجا که یک امر با پیشینۀ محکم، قابل قبولتر از مسائلی است که دارای سابقۀ تاریخی نیستند، لذا به پیشینۀ آن توجه میکنند.
2. توجه به این نکته که غیبت حضرت مهدی(علیه السلام) امر جدیدی نیست، بلکه از سنّتهای انبیا و امامان معصوم(علیهم السلام) میباشد، در اعتقاد و ثبات قدم مردم در زمان غیبت، نقش مؤثری دارد و آنان را از لغزش و ناامیدی رهایی میبخشد.
رجوع به منابع روایی نشاندهندۀ این واقعیت است که جامعۀ شیعی از دیرباز، با احادیث غیبت امام دوازدهم آشنا بوده و حتی گاه امامان ما با تعالیم دعاهای زمان غیبت، شیعیان خود را در مسیر بیرون آمدن از سختی آن دوران، مدد میرساندند. بیتردید یکی از روشنترین آثار آن، ایجاد زمینه و بستر ذهنی و علمی مناسب برای شیعیان، به منظور رویارویی با پدیدۀ غیبت است.
اهمیت توجه به پیشینۀ غیبت، آنگاه روشنتر میشود که میبینیم در توصیۀ امام زمان(علیهالسّلام) به شیخ صدوق (در عالم رؤیا)، حضرت از وی میخواهد تا این پیشینه را مورد توجه قرار داده و در این زمینه، کتابی تألیف نماید و در آن غیبتهای انبیا را ذکر کند.[1]
پنج غیبت، پنج شباهت
محمّد بن مسلم میگوید: بر امام باقر(علیه السلام) وارد شدم، در حالی که قصد داشتم دربارۀ امام مهدی(علیه السلام) سؤال کنم. امام(علیه السلام) بدون اینکه چیزی بگویم، فرمودند: «ای محمّد بن مسلم! در قائم آلمحمّد، شباهت به پنج پیامبر وجود دارد: یونس بن متی، یوسف بن یعقوب، موسی، عیسی و محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین).
1. شباهت او به یونس(علیه السلام)، به خاطر آن است که از غیبت باز میگردد و پس از عمری طولانی، جوان به نظر میرسد.
2. شباهت او به یوسف(علیه السلام)، غیبت او از خاص و عام و پنهان بودن از برادران و مشکلشدن امر او بر پدرش یعقوب(علیه السلام) میباشد، با اینکه او به پدر و خانوادهاش نزدیک بود.
3. شباهت او به موسی(علیه السلام)، استمرار خوف و طولانیشدن غیبت و مخفیبودن ولادت اوست و اینکه پیروان او بعد از غیبت او، با دیدن سختیها و خواریهای فراوان، خسته شدند، تا آن زمان که خداوند اجازۀ ظهور به او داد و یاریاش نمود و بر دشمنان پیروزش گرداند.
4. شباهت او به عیسی(علیه السلام)، اختلاف کسانی است که دربارۀ او به مخالفت یکدیگر پرداختند؛ برخی گفتند به دنیا نیامده، گروهی گفتند مرده است و گروهی دیگر گفتند کشته شده و به دار آویخته شده است.
5. و شباهت او به جدّش پیامبر اعظم(صلّی الله وعلیه و آله)، قیام به شمشیر و کشتن دشمنان خدا و ستمگران و مستکبران است و اینکه او به وسیلۀ سلاح و القای وحشت، بر دشمن غلبه مییابد و هیچ پرچمی از پرچمهای او بدون پیروزی برنمیگردد».[2]
اولین غایب!
اولین پیامبری که مدتی از قوم خود غایب بود، حضرت ادریس(علیه السلام) بود که پس از ظهورش، وعدۀ فرج و قیام قائمی از فرزندانش (یعنی حضرت نوح(علیه السلام)) را داد و بعد از آن، پیروانش پیوسته در انتظار آن موعود بودند تا وقتی که وعدۀ الهی محقق گردید.[3]
غیبت صالح
حضرت صالح(علیه السلام) نیز از قوم خود غایب گردید. در دوران غیبت، قوم ایشان به سه دسته تقسیم شدند:
دستۀ اول: عدهای که به طور کلی ایشان را انکار کردند.
دستۀ دوم: عدهای که در حالت شک و تردید باقی ماندند و ایشان را نپذیرفتند.
دستۀ سوم: اهل یقین که پس از درخواست نشانه از ایشان، وی را پذیرفتند.[4] آن گونه که قرآن مجید از این قضیه خبر میدهد، ایشان گفتند: {إِنّا بِمَا أُرسِلَ به مؤمنون}؛ [5] ما به آنچه که او به آن فرستاده شده است، ایمان داریم.
امام صادق(علیه السلام) پس از نقل ماجرای غیبت حضرت صالح(علیه السلام)، میفرمایند: «وَ إِنَّمَا مَثَلُ القائِم(علیه السلام)، مَثَلُ صَالِح»؛[6] مثل قائم(علیه السلام) همانند مَثَل صالح است. این تشبیه بیانگر دو نکتۀ مهم است:
1. اصل غیبت، از سنت انبیا است و اینکه حضرت مهدی(علیه السلام) نیز دارای غیبت خواهند بود.
2. تفرق و سه دسته شدن قوم صالح(علیه السلام)، میتواند هشداری برای ما باشد تا هنگام ظهور حضرت، جزء گروه اول و دوم نبوده و سعی و تلاشمان را به کار گیریم تا جزء گروه سوم و اهل یقین باشیم.
یوسف گمگشته
از دیگر انبیای الهی که دارای غیبت بودهاند، میتوان به حضرت ابراهیم(علیه السلام) اشاره کرد؛ خداوند ولادتشان را پنهان داشت تا زمان تقدیرشدۀ ظهور ایشان فرارسد.
حضرت یوسف(علیه السلام) نیز مدتی از محضر پدر بزرگوارشان، حضرت یعقوب(علیه السلام)، غایب بودند. این غیبت جنبۀ امتحان داشت. در حدیثی از معصوم(علیه السلام) آمده است که حال شیعیان آگاه ما نسبت به امام غایب خویش، همانند حال حضرت یعقوب است که میگفت: {یا بَنِی! اذَهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاتَیأَسُوا مِن رَوحِ اللهِ}؛[7] ای فرزندان من! بروید و یوسف و برادرش را جستوجو کنید و از رحمت خداوند ناامید نشوید. و حال ناآگاهان و معاندین در امر غیبت او، همچون حال برادران یوسف است که در خطاب به چشمانتظاری حضرت یعقوب(علیه السلام) میگفتند: {قَالُوا تَاللهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ القَدِیم}؛[8] به خدا سوگند تو در همان گمراهی سابق هستی!
عبدالله بن سنان میگوید: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «فِی القائِم سُنَّةٌ مِن موسَی بنِ عمرانَ(علیه السلام). فَقُلتُ: وَ مَا سُنَّةُ موسَی بنِ عمرانَ؟ فقالَ: خَفاءُ مَولِدِه، وَ غَیبَتُهُ عَن قَومِه. فَقُلتُ: وَ کَم غابَ موسَی بنُ عمرانَ (علیه السلام) عَن قَومِه وَ أهلِه، فقالَ: ثَمانِی وَ عِشرَینَ سَنَةً.»؛[9] در امام قائم(علیه السلام) سنّتی از موسی بن عمران(علیه السلام) است. گفتم: سنّت موسی بن عمران چه بود؟ فرمود: خفای مولد و غیبت از قومش. گفتم: چقدر موسی بن عمران از قوم و اهلش غیبت کرد؟ فرمود:28سال. در زمان حضرت موسی(علیه السلام)، ایشان 40 روز از قوم خود غایب گردیدند که آیۀ 142 سورۀ اعراف بدان اشاره دارد. به خاطر طولانی شدن غیبت، قوم ایشان با فتنه و وسوسۀ سامری، به گوسالهپرستی روی آوردند: {وَ اتَّخَذَ قومُ موسی مِن بَعدِهِ مِن حُلِّیتِهِم عِجلاً جَسَداً لَهُ خُوَار...}؛[10] قوم موسی بعد از او مجسمۀ گوسالهای که صدا میکرد و از طلا و زیور ساخته شده بود، پرستیدند.
نتیجه :
این پیشنهای از «غَیبت» انبیای الهی(علیهم السلام) بود که بیانگر سنتبودن اصل غَیبت در میان ائمه و پیشوایان دین است. نکند تاریخ تکرار گردد و دیگران هنگام ظهور از ما سبقت گیرند و ما در اثر دلبستگی به دنیا و عدم کسب معرفت نسبت به حضرت، بلغزیم و دچار خسران ابدی شویم. آمین!
پینوشتها:
[1]. شیخ صدوق: کمال الدین و تمام النعمة، مقدمۀ مصنف.
[2]. علامه مجلسی: بحارالأنوار، ج51، ص217و218.
[3]. کمال الدین و تمام النعمة، ج1، صص127–132.
[4]. همان، ص136و137.
[5]. اعراف(7):75.
[6]. کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص168.
[7]. یوسف(12):87.
[8]. یوسف(12):95.
[9]. کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص14.
[10]. اعراف(7):148.