logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 سفر

 

علي آقا، بقال سر محله، تازه از كربلا آمده بود. پدرم وقتي از اداره به خانه آمد گفت: آقا سعيد مثل اين كه علي آقا از كربلا آمده چون پارچه زيارت قبولي بالاي سر خونه اونها زده‌اند.

بعد از ناهار و استراحت براي زيارت قبولي برويم خانه آن ها، چون مرد خوش اخلاق و با انصافي است كه در اين مدتي كه در اين خانه هستيم واقعاً‌از هر جهت، همه اهل محل از دست او راضي هستند.

بعد از ظهر همراه پدر به خانه علي آقا رفتيم.

علي آقا شروع كرد به تعريف كردن از مسافرتش به كربلا و آن قدر با حال و جالب مطالبي را گفت كه دوست داشتم ساعت‌ها حرفهايش ادامه پيدا كند كه چون چند نفر از اهالي محل آمدند پدر با علي آقا خدا حافظي كرد و به خانه آمديم.

بعد از ساعتي پدرم رو به من كرد و گفت: آقا سعيد مثل اين كه خيلي توفكري، از وقتي كه از خانه علي آقا آمده ايم هيچي نگفتي و در فكر خودت غوطه وري، مگر طوري شده.

گفتم نه بابا. علي آقا طوري از كربلا تعريف كرد كه دوست داشتم‌اي كاش منم مي‌توانستم بروم و از نزديك قبر امام حسين (علیه السلام)  را زيارت كنم.

اين را گفتم و بغض گلويم را گرفت و ديگر چيزي نگفتم.

پدرم گفت: سعيد جان خدا انشاءالله قسمت كند دسته جمعي برويم زيارت.

گفتم انشاءالله.

پدرم بلند شد و از كتابخانه مفاتيح آورد و گفت سعيد جان الان كه از نزديك نمي‌توانيم زيارت امام حسين (علیه السلام)  داشته باشيم بيا الان كه حال و هواي كربلا پيدا كرديم يك زيارت عاشوراي با حالي با هم بخوانيم.

پدر هنوز مفاتيح را باز نكرده شروع كرد به خواندن: السلام عليك يا اباعبدالله.

بعد از تمام شدن زيارت عاشورا رو به من كرد و گفت: سعيد جان مي‌دانستي امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) پيام داده اند و سفارش كرده اند ما را به خواندن زيارت عاشورا و در جايي سه مرتبه فرموده اند: چرا زيارت عاشورا نمي‌خوانيد. عاشورا، عاشورا، عاشورا.

نگارنده: محمد یوسفیان