«در کربلا، شاید هیچ کس به اندازهی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد، بچهها که فریاد العطش سردادهاند، همگی در سایهسار خیمه بودهاند، مردان که تشنگی، بنیانهای وجودشان را مکیده است، هیچکدام پوششی به طاقتفرسایی حجاب تو بر تن نداشتهاند، معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل، در زیر آفتاب سوزندهی نینوا، حتی خون رگهای تو را تبخیر کرده است.
تو اگر با همین حجاب، در عرصهی نینوا مینشستی، عطش تمام وجودت را به آتش میکشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازهی تو راه نرفته است، ندویده است، هروله نکرده است –مگر البته خود حسین(علیه السلام)- و تو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچهها را بشنوی و تاب بیاوری.
باید تشنگی را در تار و پود جوانان بنیهاشم ببینی و به تسلایشان برخیزی. باید زبانههای عطش را در چشمهای کودکان نظاره کنی و زبان به کام بگیری و دم برنیاوری، باید خون را از لبهای ترک خوردهات بروبی و به گونههایت بمالی تا زردی رخسار تو بچهها را دچار ضعف و سستی نکند، باید تصویر کوثر را در آینهی نگاهت بخشکانی تا بچهها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند.
باید آوندهای خشکیدهی اینهمه نهال را به اشک چشم آبیاری کنی تا تصویر پژمردگی در مخیله ی دشمن بخشکد و گلهای باغ رسولالله را شادابتر از همیشه ببیند، اما از همهی اینها مهمتر و در عین حال سختتر و شکنندهتر، کار دیگری است و آن اینکه نگذاری آتش عطش بچهها، از در و دیوار خیمهها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد، نگذاری طنین تشنگی بچهها به گوش عباس برسد.»
منبع: برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب، سید مهدی شجاعی