مقدمه:
ظهور منجی آخر الزمان از جمله مسائل مورد اعتقاد شیعه و سنی است که در منابع روایی هر دو، روایات متعددی پیرامون آن وجود دارد. پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)، نشانه هایی را که پیش از ظهور حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) رخ می دهد، ارائه کرده اند تا مردمی که در دوران پیش از ظهور زندگی می کنند خود را برای این اتفاق بزرگ آماده سازند و همچنین مردم دوران های دیگر مدعیان دروغین را بشناسند. یکی از این نشانه ها که اخبار فراوانی را به خود اختصاص داده، رخدادهای مرتبط با کشور مصر است. نوشتار حاضر به این موضوع پرداخته است.
روايات نشانگر قيام و جنبش در مصر
پيشامدهاي زمان ظهور با حوادث تأسيس دولت فاطمي، در منابع بيان پيشامدها درهم آميخته است. زيرا در روايات مربوط به حضرت مهدي (علیه السلام)، ورود سپاه مغربي به مصر نيز ديده ميشود.. و راه تشخيص آن، وجود روايتي است که دلالت بر پيوستن آن به زمان ظهور و يا پيوستن به حادثه معيني به حادثههاي زمان ظهور حضرت، مانند خروج سفياني و غير آن داشته باشد.
با ملاحظه دقيق، فقط سلسله رواياتي در دست ما ميماند که پيشامدهايي را در مصر عنوان کرده است بدون ترديد آن حوادث از جمله پيشامدهاي زمان ظهور حضرت مهدي (ع) بوده و يا به احتمال قوي از آنهاست.
از آن جمله، روايات مربوط به کشته شدن فرمانرواي مصر بدست مردم آن کشور است که اين روايت بطوريکه در کتاب بشارة الاسلام (ص 175) به نقل از ارشاد مفيد ديده مي شود، بعنوان يکي از نشانه هاي ظهور مهدي (علیه السلام) آمده است.
تعبير ديگري وجود دارد که در زمان ما زبانزد مردم است و آن اينکه ميگويد: «اهل مصر سادات خود را مي کشند» و «استيلاي بردگان بر کشور سادات» (1) که آنرا بر قتل «انور سادات» تطبيق ميدهند که اين اشتباه است زيرا سادات در اين روايات، به معناي رؤساء است و اسم خاص نيست و فرمانرواي مصري که قتل وي از نشانههاي ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) ميباشد در پي آن حادثه بوجود ميآيد. چنانکه اين روايت، ورود يک سپاه يا بيشتر را به مصر خاطر نشان ميسازد و ممکن است آن سپاه غربي و يا مغربي باشد که بزودي آنرا بيان خواهيم کرد، برخي از روايات ميگويد: کشته شدن فرمانرواي مصر همزمان با کشته شدن حاکم شام بدست مردم شام، رخ ميدهد، همچنين در کتاب بشارة الاسلام (ص 185) به نقل از کتاب «القول المختصر» نوشته ابن حجر آمده که گفته است: گفتار شانزدهم: «قبل از وي فرمانرواي شام و حاکم مصر کشته ميشوند».
و نيز بين روايت بيانگر قتل فرمانرواي مصر با روايتي که ميگويد مردي انقلابي از مصر، قبل از سفياني خروج ميکند، تقريبا رابطه اي وجود دارد.
در بحارالانوار آمده است:
«پيش از سفياني، مصري و يمني خروج و قيام مي کنند.» (2).
و اين شخص مصري ممکن است سرکرده فرماندهان، يعني فرمانده سپاهي باشد که برخي روايات ميگويد او جنبشي در مصر ايجاد نموده و اعلان جنگ ميکند.
در روايتي ديگر اين مطلب، ياد شده به اينکه وي قبل از ورود نيروهاي غربي، مردم را بسوي آل پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت ميکند.
«اهل غرب به سوي مصر هجوم ميآورند همينکه وارد ميشوند، فرمانروائي سفياني برقرار ميشود، و قبل از آن شخصي مردم را بسوي آل پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت مينمايد.» (3).
و احتمال دارد، مرد مصري و سرکرده فرماندهان و مردي که مردم را دعوت به اهل بيت پيامبر (ص) مينمايد سه نفر باشند نه يک شخص.
به هر حال اين روايات روي هم رفته نشانگر قيام و جنبش در مصر و انقلابي اسلامي است که زمينه ساز ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) در آنجا ميباشد. يا حداقل بر وجود جو اسلامي قوي و نيرومندي دلالت دارد و در مصر تحول و انقلاب داخلي رخ ميدهد که با جنگ و صلح خارجي و جهاني ارتباط دارد.
و از روايات مربوط به حوادث و پيشامدها، غلبه قبطيان بر اطراف و نواحي مصر است، چنانکه از اميرمؤ منان (علیه السلام) درباره نشانههاي ظهور مهدي (علیه السلام) روايت شده است که فرمود:
«استيلا يافتن قبطيان بر اطراف مصر» (4).
و ممکن است منظور از آن، اين باشد که ابن حماد آن را در نسخه خطي خود از ابوذر (ره) روايت ميکند: «امنيت از مصر رخت بر ميبندد. خارجه ميگويد به ابوذر گفتم: در آن هنگام که امنيت از دست ميرود، پيشوايي نيست که آن را فراهم آورد. گفت: خير، بلکه نظام آن از هم پاشيده ميشود» (5) و آنچه را از کعب نيز روايت کرده اين است که «مصر چون سرگين شتر از هم مي پاشد».
خلاصه اينکه، قبطيهاي مصر دست به شورش و آشوب در آن شهر ميزنند و از حکومت آن سر پيچي ميکنند و برخي نواحي سلطه مييابند، همين امر سبب پيدايش ضعف در امنيت و اقتصاد مصر ميگردد.. و بطور طبيعي اين طغيان و سرکشي بتحريک دشمنان مسلمانان از خارج طراحي ميشود. چرا که سابقه ندارد که قبطيان در تاريخ خود دست به تحرک مهمي عليه مسلمانان زده باشند مگر اينکه بياري قدرتي خارجي بوده چنانکه در جنگهاي صليبي و در عصر کنوني نيز اتفاق افتاده است.
اما روايت ياد شده به وقت آن اشاره نميکند ولي روايات ديگري به نقل از حذيفه ميگويد:
«مصر، تا خراب شدن بصره از ويراني در امان است» (6).
و ظاهرا خراب شدن وعده داده شده بصره در زمان ظهور، بعد از قيام حکومت زمينه ساز ايرانيان يا بعد از اشغال عراق توسط سفياني در سال ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) واقع خواهدشد.
از جمله روايات، حديث ورود نيروهاي مغربي به مصر است که نويسندگان، معمولا اين نشانه را از علامتهاي ظهور مهدي (علیه السلام) شمردهاند و مراد از مغرب در اين روايت و روايات ديگر، مغرب سرزمينهاي اسلامي است که شامل حکومت مغرب و الجزائر و ليبي و تونس مي گردد. ولي تا آنجا که ما، روايات مربوطه را بررسي و دقت نمودیم روايتي نيافتیم که بطور روشن بر آن دلالت کند، بلکه تعدادي از آنها را بر ورود نيروهاي مغربيها به هنگام انقلاب فاطميها به مصر منطبق ديده ایم. اما به روايتي در غيبت طوسي( ص 278) برخوردیم که از قديمترين و معتبرترين منابع است. در آنجا اهل غرب ياد شده است نه اهل مغرب و صاحب بحارالانوار و بشارة الاسلام از او نقل نموده اند. اما غير اين دو نفر، ديگران به اشتباه «مغرب» نقل کرده اند.
و اين روايت، هنگام ورود اهل غرب را به مصر اندکي قبل از خروج سفياني در دمشق مشخص ميکند و آن يک فقره از روايتي طولاني از عمار ياسر (ره) است که ميگويد:
«دولت اهل بيت پيامبرتان در آخرالزمان برقرار ميشود که داراي نشانههايي است... اهل غرب به سوي مصر خروج ميکنند و همين که داخل مصر ميشوند حکومت سفياني برقرار ميگردد».
بعيد نيست که روايت طوسي (ره) (متوفاي سال 460) اصل و منبع روايتي باشد که راويان بعد از او نقل کرده اند و کلمه غرب به مغرب اشتباه شده باشد.
البته ما ترجيح مي دهيم که ورود نيروهاي غربي يا مغربي، در پي حادثه اي است که در مصر رخ ميدهد و موجب تحرک آن ميگردد و بنظر ميرسد که آن نيروها ضد اسلام و مخالف مصريها هستند که سعي ميکنند داخل مصر شوند و چنانچه موفق شوند به مصر وارد گردند نشانه خروج سفياني در دمشق و تسلط او بر سرزمين شام خواهد بود. با توجه به اينکه سفياني چند ماه قبل از ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) خروج ميکند، آمدن اين نيروها در سال ظهور و يا نزديک به آن ميباشد.
برخي از روايات ميگويد: سفياني با اهل مصر درگير ميشود و وارد آنجا ميگردد و چهار ماه دست به جنايت ميزند و احتمال قويتر آنکه اين روايت از احاديث مبالغه آميز در مورد سفياني است. زيرا در منابع درجه يک اشاره اي به آن نشده است و بطوريکه بعضي از روايات ميگويد، آن کسي که سفياني او را در دمشق بقتل ميرساند أبقع است که اهل مصر است و يا با مصر رابطه اي دارد، والله العالم.
روايت ديگري در اين زمينه مي گويد: مهدي (علیه السلام) مصر را منبر (پايگاه تبليغي) خود قرار ميدهد و اين مطلب در روايت عبايه اسدي از علي (علیه السلام) چنين وارد شده است:
«شنيدم اميرمؤ منان (علیه السلام) در حاليکه شکوائيه ميکرد (در حال تکيه) و من ايستاده بودم فرمود: در مصر منبري بنا کنم و دمشق را ويران سازم و يهود و نصاري را از تمام شهرهاي عربي بيرون ميکنم و با اين چوب عربها را مي رانم. عبايه ميگويد: گفتم: بگونه اي خبر ميدهي که گويا پس از مرگ زنده ميشوي؟ فرمود: بعيد است اي عبايه، به خطا رفتي! مردي از تبار من چنين ميکند.» (7).
و نيز از علي (علیه السلام) در مورد حضرت مهدي (علیه السلام) و يارانش چنين وارد شده است.
«آنگاه (مهدي و يارانش) به سوي مصر رهسپار ميشوند و حضرت بر منبر آنجا بالا مي رود و مردم را مخاطب قرار داده و براي آنها سخن ميگويد: زمين در اثر عدالت شاد و خرم ميگردد و آسمان باران رحمت خود را فرو ميبارد و درختان بارور ميشوند و زمين گياهان خود را بيرون داده و چهره خويش را با گل و گياه براي اهل زمين ميآرايد حيوانات وحشي در امن و امان بسر ميبرند بطوريکه در راههاي روي زمين مانند چهار پايان اهلي به چرا ميپردازند، نور دانش در دلهاي مؤ منان افکنده ميشود، بگونه اي که هيچ مؤ مني نياز علمي، به برادر دانشمند خود ندارد در آن روز آيه «و خداوند بي نياز کند هر کدام را از گشايش خود» مصداق پيدا ميکند.» (8).
از اين دو روايت چنين استفاده ميشود که مصر در حکومت جهاني اسلام، بدست حضرت مهدي (علیه السلام) پايگاه علمي و تبليغي شناخته شده اي در جهان خواهدشد.. بويژه با توجه به عبارت «در مصر منبري بنا خواهم کرد» و «آنگاه بسوي مصر روانه ميشوند و او بر منبر آنجا بالا ميرود» يعني حضرت مهدي (علیه السلام) و يارانش راهي مصر ميشوند اما نه براي فتح آنجا يا تثبيت حکومت حضرت در آنجا، بلکه بدين جهت که مصر از امام و يارانش (ارواحنا فداهم) استقبال ميکند از اين رو آنجا را به عنوان منبر و کرسي خطابه خويش انتخاب نموده، چنانکه جد بزرگوارش اميرمؤ منان (علیه السلام) بدان وعده داده است و نيز براي اينکه پيام خود را از آنجا به اهل مصر و جهان متوجه نمايد. و اينکه مصر کرسي علم و پايگاه ارسال پيام آن حضرت به جهان ميباشد، هيچگونه منافاتي با سطح علمي مسلمانان ندارد که در آن زمان بدان دست مييابند و اين روايت بر آن دلالت دارد، زيرا دانش امري نسبي است.
از زمره اين روايات، اين خبر است که حضرت مهدي(علیه السلام) در دو هرم از اهرام مصر گنجينهها و ذخائري از دانش و غير آن دارد، که روايت مربوط به آن، در منابع درجه اول، مانند کتاب کمال الدين صدوق (ره) (ص 5 564) آمده است. در روايتي از احمد بن محمد شعراني که از فرزندان عمار ياسر (ره) ميباشد از محمدبن قاسم مصري آمده است که پسر احمدبن طولون، هزار کارگر را يکسال بکار گماشت تا کاوش نموده و در هرم را بيابند، سرانجام آنان به سنگي مرمرين برخوردند که در پشت آن عمارتي بود که نتوانستند آن را خراب کنند، لکن کشيشي مسيحي از حبشه، نوشته سنگ را که بزبان يکي از فراعنه مصر بود خواند: «من اهرام و براني را ساختم و اين دو هرم را بنا کردم و گنجها و ذخائر خود را در آن به وديعت نهادم» ابن طولون گفت: «اين چيزي است که هيچ کس جز قائم
آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) راه و چاره آن را نمي داند، سپس آن تخته سنگ به جاي اول آن گذارده شد» در اين روايت نقاط ضعفي وجود دارد که شايد افزوده برخي راويان باشد اما در عين حال، نقاط قوت قابل توجهي نيز در آن بچشم مي خورد. والله العالم.
و از آن جمله، روايت «أخنس مصر» است که نويسنده کنزالعمال آنرا در کتاب برهان (ص 200 به نقل از تاريخ ابن عساکر) از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت کرده است که فرمود:
«مردي از قريش بنام أخنس (و در کتاب فيض القدير مناوي ج 4 ص 131: از بني اميه) در مصر وجود دارد که به قدرت مي رسد، آنگاه بر او پيروز ميشوند و يا قدرت از او گرفته ميشود و به روم ميگريزد و روميان را به اسکندريه ميآورد و در آنجا با مسلمانان به نبرد ميپردازد و اين نخستين حادثه است و منظور از حادثهها، حوادث ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) و مراد از بني اميه، خط و مشي آنها مي باشد».
نتیجه:
به هر حال اين روايات روي هم رفته نشانگر قيام و جنبش در مصر و انقلابي اسلامي است که زمينه ساز ظهور حضرت مهدي (علیه السلام) در آنجا ميباشد.
پی نوشت ها:
(1). بشارة الاسلام ص 176.
(2). بحارج 52 ص 210.
(3). بحارج 52 ص 208.
(4). بشارة الاسلام ص 42 بنقل از مناقب ابن شهر آشوب.
(5). نسخه خطي ابن حماد ص 78.
(6). بشارة الاسلام ص 28 به نقل از ابن عربي در کتاب محاضرة الابرار.
(7). بحارج 53 ص 60.
(8). بشارة الاسلام ص 71.