logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
 انتظار و اقتصاد (3)


مقدمه :

در شماره قبل، ميوه‌هاي شيرين کار و تلاش بيان گرديد و از منظر روايات، کار و تلاش، بستر عبوديت و بندگي معرفي شد؛ اما براي فهم اينکه اين نکته، چه معنايي دارد و آيا عبوديت، مساوي عبادت است يا خير، لازم است که اين دو واژه معنا شود، تا فهم روايات نبوي که با هم مرور کرديم راحت‌تر صورت پذيرد.

بالاتر از عبادت

مفهوم عبوديت بر پايه سه عنصر بنا شده است؛ بنابراين هر عملي که داراي اين سه عنصر نباشد، عبوديت نيست و ارزش‌ساز نخواهد بود، هر چند بتوان نامش را عبادت گذاشت. آن عناصر سه‌گانه عبارتند از:

1. نيت 2. سنت 3. اهميت.

خوب است به وسيله اين‌ها، عبادت خود را به عبوديت تبديل کنيم؛ چرا که آنچه خريدار دارد و باعث نزديکي به خداوند مي‌شود، عبوديت در عمل است، نه عبادت؛ چون « لا عمل الا بالنية و لا نية الا باصابة السنة؛(1) عمل بدون نيت، معنا و حقيقتي ندارد و نيت هم بدون برخورداري از سنت و هماهنگي با احکام و آداب، محقق نخواهد شد».

عبوديت اين است که همچون مرده در برابر غسال، هيچ حرکتي از خودت نداشته باشي و هيچ انگيزه‌اي جز از ناحيه امر و تکليف در تو حاصل نشود؛ در نتيجه به اندازه‌اي حرکت مي‌کني که تو را وادار کرده و به تو دستور داده باشند و اين حقيقت « نيت» است.

هر کس به اندازه نيتش بهره‌‌مند مي‌شود، و نيت‌ها، به اندازه معرفت و بينش‌ها، صعود و سقوط دارند.(2)

علاوه بر نيت، « سنت الهي» هم در عبوديت شرط است. اين کافي نيست که به خاطر خدا و با نيت الهي حرکت کني، بلکه حرکت تو بايد مطابق نقشه و مسيري باشد که براي تو ترسيم شده و مطابق عادات و احکام و سنتي باشد که خالق تعيين کرده است.

فکر کن مي‌خواهي به مکه بروي؛ بعد از نيت، بار سفرت را مي‌بندي و به راه مي‌افتي، اما به خاطر استفاده نکردن از نقشه و راهنما، به جاي حجاز، سر از هند در مي‌آوري! در واقع اين ره که تو مي‌روي به هيچستان است!

و اما سوّمين عنصر، « اهميت» است. در بيشتر اوقات، ميان چند عملي که مي‌توانيم در يک موقعيت انجام دهيم، « تزاحم» رخ مي‌دهد؛ به اين معنا که امکان انجام دادن همه آن‌ها وجود ندارد. راستي، اگر در چنين موقعيتي قرار بگيري، چه مي‌کني؟ زماني که نمي‌توان از يکي از آن کارها دست برداشت، يا بايد چشم‌ها را بست و بدون ملاحظه، يکي را انتخاب کرد، و يا بايد اهميت‌ها را در نظر گرفت؛ چون امر خدا به عملي تعلق دارد که از مصلحت و اهميت بيشتري برخوردار باشد.

اگر بتواني از ميان چند عمل، آن را انتخاب کني که پيش خدا اهميت بيشتري دارد و دو عنصر نيت و سنت را هم همراه داشته باشد، آن وقت در آن مسئله، به عبوديت رسيده‌اي.

اما عبادت، همين اعمالي است که در شرع مطرح است؛ مثل نماز، روزه، حج، زکات، صدقه و ... . آنچه در عبادت شرط است، يکي داشتن امر است (يعني مطابق سنت باشد) و ديگري اخلاص. در حالي که عبوديت، يعني عبادت با تمام شرايطش، به علاوه انجام دادن کاري که در آن بين، اهميت بيشتري دارد.

اگر من نماز مستحبي بخوانم، در حالي که در همان وقت مي‌بايست به مادرم نيکي کنم و عهده‌دار کارهاي او باشم و يا اگر مشغول مستحب ديگري باشم، در حالي که مکلّف به رسيدگي به کار مؤمنين هستم، اين عبادت است، ولي عبوديت ندارد؛ زيرا من مهم‌ترين کار را به جا نياورده‌ام.

ارزش عبوديت

به هيچ کدام از داده‌هاي خداوند، نظير برخورداري تو از سلامتي، داشتن سرمايه، کسب و کار، مسکن، ماشين، باغ، پُست و مقام و هزاران چيز ديگر نمي‌توان نازيد و افتخار کرد، که آنچه از خداست، معيار افتخار ما نيست؛ بلکه آنچه ما با اين نعمت‌ها انجام مي‌دهيم و سعي و عملي که در قبال آن داريم، با سه عنصر « نيت، سنت و اهميت» مورد محاسبه و سنجش قرار مي‌گيرد و به همان اندازه، عمل ما ارزش پيدا مي‌کند. بنابراين معيار ارزش، نه نعمت‌هاي خدا است و نه عمل و عبادت ما؛ بلکه عبوديت، ارزش آفرين است. با اين حساب، اگر کسي در جايگاه خود قرار نگرفته باشد و کارهايش را با توجه به اهميت‌ها انجام نداده باشد، هيچ حاصلي ندارد و خسارت، تمام وجودش را فرا مي‌گيرد. چنين انساني کارهايش گره گشايي نمي‌کند و حجم عملش هر چقدر هم که زياد باشد، نبايد تو را اغفال کند و به چه‌چه و به‌به وا دارد.

تصور کن هزار کارگر، بدون نقشه، مشغول کار هستند، آيا جز اين است که فعاليت گسترده آن‌ها، وبال خودشان و صاحب کارشان شده است؟ چون کاري که بر حسب نقشه انجام نگرفته، عمل بي‌حاصل است.

با توجه به آنچه بيان شد، به اين باور مي‌رسيم که اگر کار و تلاش در « موقعيت زماني مناسب» و با    « رعايت شرايط» و حدودش انجام ‌شود، عبوديت خواهد بود و قرب الهي را به همراه خواهد داشت.

اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براي نان‌آور خانواده، مقامي همچون شهيدان و صديقين و انبيا قائل شده، به خاطر اين است که چنين کسي مي‌تواند با رعايت حلال و حرام الهي در کار خود، عبوديت خدا را براي خود و مقدمات بندگي خدا را براي خانواده‌اش فراهم سازد.

سليمان دنيا

برخي افراد تا کسب و کاري براي چرخاندن چرخ زندگي‌شان پيدا نکرده‌اند، تسبيح به دست دارند و جانماز پهن مي‌کنند، به جمکران و مشهد مي‌روند، التماس مي‌کنند و ... اما همين که به نان و نوايي رسيدند، و يا صندلي و ميزي تصاحب کردند، آن قدر بي‌ظرفيت مي‌شوند که نه خدا را مي‌شناسند و نه رسولش را؛ نه راه مسجد را به ياد دارند و نه حتي وضو گرفتن و نماز خواندن را!

اين‌ها آنقدر بي‌جنبه‌اند که حتي ظرفيت مواجه شدن با چند نعمت از نعمت‌هاي خدايي را هم ندارند. بيچاره‌گاني که در يک حوض نيم متري غرق مي‌شوند، چه رسد به رودخانه و دريا!

اما من و تو بايد بندگي و عبوديت را از سليمان ياد بگيريم. او که قدرت و ثروتش به جايي رسيد که به فرموده قرآن، براي هيچ کس ديگر ميسّر نشد، تا آنجا که درياها، آسمان‌ها و جن و پرندگان، مسخّر او شدند؛(3) اما او در متن قدرت و ثروت غرق نشد، زيرا از نعمت‌ها و داده‌هاي الهي پلي به سوي خدا درست کرده بود.

بيا با هم قرآن را باز کنيم و حکايت سوره « ص» را به انديشه بنشينيم. چه کرده است خدا با قدرتمندترين کسي که از او به نيکي ياد مي‌کند! سيلمان را مي‌گويم:  }نعم العبد انّه اوّاب.{(4)

ما نمي‌توانيم شيريني و حلاوت « نعم العبد» را احساس کنيم. خدا سليمان را پسنديده و از او به خوبي ياد مي‌کند! هر کس در محدوده همت و فکرش، از تأييد و توجهي که ديگران به او دارند، لذت مي‌برد. بچه‌ها از نگاه بزرگ‌ترها، و بزرگ‌ترها از توجه رؤسا دلشاد مي‌شوند، تا آن جا که برخي از تأييد در جمع بزرگان، روزنامه‌ها و يا مجامع بين‌المللي آبرو مي‌گيرند. اما اکنون سليمان را ببينيد که رب‌العالمين، به تعريف و تمجيدش پرداخته است.

آري، امضاي خدا در کارنامه خوبان بي‌حساب نيست. سليمان خوب است، چون اوّاب است. اوّاب به سرمايه و دارايي به عنوان هدف نگاه نمي‌کند، بلکه آن را وسيله و ابزار مي‌داند. « زنبور عسل» را اوّاب مي‌گويند، چون زياد مي‌رود و باز مي‌گردد. (5) تلاش و تحرک دارد، اما باز مي‌گردد و در هر بازگشت، شهدي و سرمايه‌اي با خود مي‌آورد و با آن، عسل دست و پا مي‌کند.

يادت هست، کوچکتر که بوديم، براي خريد نان و ماست، روانه بازارمان مي‌کردند؛ اما در راه به هر چيزي رو مي‌آورديم. چرخ و فلک مي‌ديديم، ماتمان مي‌برد و حسرت سوار شدنش را مي‌کشيديم. گاهي وسوسه مي‌شديم که سرمايه خريد ماست و نان را بدهيم و سوار چرخ و فلک بشويم! وقتي در خيابان دعوا مي‌شد، مي‌ايستاديم و مثل کارآگاه‌ها در موردش تحقيق مي‌کرديم! ما براي خريد رفته بوديم و جمعي در کنار سفره، انتظار آمدنمان را مي‌کشيدند، اما بي‌خيال، به هر چيزي چشم مي‌دوختيم و به هر جمعي مي‌پيوستيم و در آخر هم، به جاي خريدن نان و ماست براي خانواده، آن‌ها مي‌بايست در کوچه‌ها و خيابان‌ها سراغمان را بگيرند!

اما اوّاب کسي است که مي‌رود و باز مي‌گردد سرمايه‌اش را بي‌جهت، هزينه و دستش را جلو هر کسي دراز نمي‌کند، پا در هر راهي نمي‌گذارد و مست جاذبه‌ها و جاده‌هاي انحرافي نمي‌شود، چشم به مارهاي خوش خط و خال نمي‌بندد تا سرمايه‌اش را از کف بدهد و مسموم شود، دل به هر کس و ناکسي نمي‌دهد تا دلربايش باشند، بلکه او به دنبال کاري است و در تمام مسير، اين کار را فراموش نمي‌کند.

چرا سليمان، خوب بنده‌اي بود؟ چون زياد به سوي خدا رو مي‌آورد، يادش نمي‌رفت براي چه در حرکت است، مقصدش را فراموش نمي‌کرد، اسب‌هاي گران‌قيمت و مرکب‌هاي رام (6)، خانه‌ها و برج‌هاي سر به فلک کشيده، زرق و برق دنيا، درهم و دينار و چهره‌هاي زيبا، او را با خود نمي‌برد، بلکه برعکس، او اين دارايي‌ها و داده‌هاي الهي را با خود همراه مي‌کند و به سوي خدا مي‌برد و شهد و سرمايه‌اش را در کندوي عبوديت جمع مي‌کند.

با تدبر در داستان سليمان، روشن مي‌شود که اگر مست پُست و مقام شويم، اگر جلوه‌ها و مقام‌هاي فاني، ما را با خود ببرد، اوّاب نيستيم؛ اگر به اسم جلسه، درب اتاق را به روي ارباب رجوع ببنديم و پاسخ‌گويي را به روزهاي بعد موکول کنيم، اوّاب نيستيم، بلکه بيچاره و خسارت ديده‌ايم؛ اگر به اندازه‌اي که پول مي‌گيريم، کار نکرده و به هر بهانه‌اي از زير کار شانه خالي کنيم، اوّاب نيستيم.

انسان با دل دادن به اين داستان‌ها به اين نکته پي مي‌برد که مي‌تواند نان‌آوري باشد که رسول‌الله به وجودش افتخار کند و مي‌شود کارها را طوري انجام داد که پروردگار بگويد فلاني خوب بنده‌اي است.

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

[1]. بحارالانوار، ج 67، ص 209، ح 31.

[2]. صحيفه سجاديه، دعاي مکارم الاخلاق.

[3]. سوره ص،39-36.

[4]. سوره ص،30. « چه بنده خوبي! زيرا همواره به سوي خدا باز مي‌گشت».

[5]. معجم مقایيس اللغة، واژه « اوب».

[6]. سوره ص، 32.