logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
اضطرار به حجت

مقدمه:

کلمه دین وقتی در افکار انسانی تعریف می‌شود عبارت است از قوانین و دستورات الهی که توسط پیام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبیر روشن بیان کنیم دین عبارت است از فرمول‌های سالم زندگی، که سعادت دنیا و آخرت بشر را تأمین می‌کند. آنچه مهم است این است که دین را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن به عهده چه کسی است؟ آیا خودش می‌تواند خودش را پیاده کند و توجه مردم را به فرمول هایش جلب نماید یا نه؟ مثال: وسيله نقليه‌اي داريم كه به آخرين سيستم‌هاي موجود مجهز است و هيچ نقصي در آن وجود ندارد و تمامي اسباب آرامش و آسايش انسان در آن مورد توجه قرار گرفته. آيا چنين وسيله نقليه‌اي وارد بازار شده است؟ چگونه و در چه شرايطي حركت خود را آغاز مي‌كند؟ آيا خودش مي‌تواند رانندگي در اين جاده پر پيچ و خم را به عهده بگيرد؟ يا اينكه به يك راننده آگاه و كامل نيازمند است؟ بله وسيله نقليه احتياج به يك راننده دارد. حتي اگر فرض كنيم وسيله نقليه مجهز به مغز كامپيوتري است بازهم به كسي نياز دارد كه آن را روشن كند و يك سري اطلاعات به كامپيوتر آن بدهد وگرنه وسيله نقليه حركت نمي‌كند.

حالا نكته مهم اين است وقتي كه دين اسلام بطور كامل مي‌تواند احتياجات و نيازمندي‌هاي بشر را در هر صورت كه باشد بر طرف كند و زمينه‌هاي آسايش و آرامش و امنيت روح و جسم آن‌ها را تأمين نمايد چگونه و در چه شرايطي دين آثار گرانقدر خود را مي‌تواند پيدا كند.

اكنون در اين تحقيق سعي مي‌شود كه به وسيله ادله عقلي و قطعي (قرآن و سنت) ثابت كرد دين اسلام احتياج به يك حجت الهي (اعم از نبي و امام) دارد تا بتواند اثر بخش باشد و آثار گرانقدر خود را پيدا كند.

اعتقاد به حجت الهي و اضطرار به آن

مسأله اعتقاد به حجت الهي و اضطرار به آن از مسائل بسيار مهم اعتقادي است كه مورد قبول شيعه و سني است. در اين مبحث ادله عقلي بر اضطرار وجود حجت را بيان مي‌كنيم:

الف) اضطرار به وجود حجت از منظرعقلی

مقتضاي حكمت الهي

اضطرار به حجت الهي را مي‌توان به وسيله سه مقدمه اثبات كرد:

الف) هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختياري، مسير تكامل خود را به سوي كمال نهايي بپيمايد، كمالي كه جز از مجراي اختيار و انتخاب بدست نمي‌آيد. به ديگر سخن، انسان براي اين آفريده شده كه با عبادت و اطاعت خداي متعال، شايستگي دريافت رحمت هايي را پيدا كند كه ويژة انسان‌هاي كامل است.

ب) اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينه‌هاي بيروني، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاي خوب و بد و راه‌هاي شايسته و ناشايسته دارد و در صورتي انسان مي‌تواند راه تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيب‌هاي آن آگاه باشد.

ج) شناخت عادي و متعارف انسان‌ها كه از همكاري حس و عقل، به دست مي‌آيد هرچند نقش مهمي را در تأمين نيازمندي‌هاي زندگي ايفا مي‌كند اما براي شناخت راه كمال و سعادت حقيقي در همه ابعاد فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي كافي نيست و اگر راه ديگري براي رفع اين كمبودها وجود نداشته باشد هدف الهي از آفرينش انسان تحقق نخواهد يافت.

با توجه به مقدمات سه گانه، به اين نتيجه مي‌رسيم كه مقتضاي حكمت الهي اين است كه راه ديگري غير از حس و عقل براي شناخت مسير تكامل همه جانبه، در اختيار بشر قرار گيرد تا انسان‌ها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگر از آن بهره مند شوند. در نتيجه انسان براي رسيدن به كمال نهايي، احتياج به راهنما و حجت الهي دارد.

برهان لطف

يكي از ادله عقلي كه بر ضرورت وجود حجت اقامه مي‌شود برهان لطف است.

متكلمان مسلمان در رابطه با ارتباط با خداوند متعال با بندگانش قواعدي طرح كرده‌اند و بر اساس آن‌ها نوع و كيفيت تكليف را مشخص نموده‌اند. يكي از مهمترين آن‌ها قاعده ي  لطف است كه از ديرباز مورد توجه متكلمان بوده و در مباحث مختلف كلامي همانند: ضرورت تكليف، بعثت انبياء، منصب امامان، عصمت پيامبران و امامان (عليهم السلام) و ... كاربرد دارد.

تعريف قاعده لطف

در تعريف قاعده لطف بايد به اين نكته توجه كرد كه لطف بر اساس يك تقسيم به دو قسم تقسيم مي‌شود، لطف محصل و لطف مقرب كه هر يك تعريف خاص خود را دارد.

لطف محصل اaن لطفي است كه با آن مكلف، به اختيار خويش طاعت را انتخاب كرده و اگر چنين لطفي به او نشود طاعت نخواهد كرد.

علامه حلي در كشف المراد در رابطه با لطف محصل مي‌فرمايد: « وقد يكون اللطف محصلاً و هو ما يحصل عنده الطاعة من المكلف علي سبيل الاختيار» و گاهي لطف محصل است، و لطف محصل لطفي است كه با آن مكلف با اختيار خود به اطاعت دسترسي پيدا مي‌كند.

 و لطف مقرب لطفي است كه مكلف با ان به انجام واجبات نزديكتر گرديده و از ارتكاب محرمات دورتر مي‌شود و تأثيري در تمكين مكلف نسبت به قبل نداشته و در حدي نباشد كه از مكلف سلب اختيار نمايد.

علامه حلي مي‌فرمايد: « اللطف هو ما يكون المكلف معه اقرب الي فعل الطاعة و ابعد من فعل المعصية، و لم يكن له حظُّ. في التمكين و لم يبلغ حد الالجاء»  لطف چيزي است كه مكلف با آن به فعل طاعت نزديك تر و از انجام معصيت دورتر مي‌شود و براي آن در تمكين كردن مكلف بهره‌اي نبوده و او را به حد اجبار نمي‌رساند.

قاضي عبدالجبار گفته است: « ان اللطف هو كل ما يختار عنده المرء الواجب و عن القبيح، او يكون عنده اقرب الي اختيار الواجب او الي ترك القبيح».

لطف عنايتي است كه با آن انسان نزديكتر به انجام واجب و اجتناب فعل قبيح شود.

قاعده لطف و وجود حجت

خداوند حكيم انسان‌ها را بدون غرض تكليف نكرده است بلكه حصول غرضي را از تكليف آن‌ها در نظر داشته است كه همان تكامل شخصيتي به وسيله عمل به تكليف است. اين مطلب مبتني است بر امتناع بي‌غرض بودن افعال الهي كه در جاي خود ثابت شده است.

حال اگر خداوند متعال بداند كه انسان‌ها اطاعت را پيشه خود نكرده و به تكاليف شرعي عمل نمي‌نمايند و در نتيجه غرض از تكليف حاصل نخواهد شد مگر اين كه لطفي تحقق پذيرد. اگر در اين حال به بندگانش لطف نكند غرض خويش را نقض كرده‌است و اين بر خداوند حكيم محال است. بنابر اين، لطف بر خداوند عزوجل از باب تحصيل غرض واجب است.

علامه حلي مي‌فرمايد: « اللطف واجب خلافاً للاشعريه، و الدليل علي وجوبه انه يحصل غرض المكلف فيكون واجباً و الا لزم نقض الغرض. بيان الملازمه ان المكلّف اذا علم ان المكلَّف لا يطيع الا باللطف فلو كلفه من دونه كان ناقضاً لغرضه، كمن دعا غيره الي طعام و هو يعلم انه لا يجيبه الا اذا فعل معه نوعاً من التأدب، فاذا لم يفعل الداعي ذلك النوع من التأدب كان ناقضاً لغرضه، فوجوب اللطف يستلزم تحصيل الغرض.»؛

« لطف واجب است بر خلاف نظر اشاعره و دليل بر وجوب آن اين است كه به لطف هدف خداوند در خارج تحقق پيدا مي‌كند و لذا واجب است تا نقض غرض لازم نيايد. بيان اين ملازمه آن كه: تكليف كننده اگر بداند كه مكلف بدون لطف در حق او مطيع نخواهد بود و در عين حال بدون آن او را تكليف نمايد نقض غرض كرده است، همانند كسي كه شخصي را به طعامي دعوت مي‌كند و مي‌داند كه اگر نوعي ملاطفت و تأدب در حق او انجام ندهد دعوتش را اجابت نخواهد كرد، حال اگر اين داعي اين ملاطفت را انجام ندهد نقض غرض خود كرده‌است پس لطف مستلزم تحصيل غرض است».

پس قاعده لطف ايجاب مي‌كند كه در ميان جامعه حجتي باشد كه محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطاي مطلق بازدارد. از همين رو است كه مي‌گوييم اجماع حجت است. قاعده لطف اقتضا مي‌كند كه رئيسي در ميان مردم باشد، رئيس كه نمي‌تواند نسبت به جامعه بي‌تفاوت باشد كه اگر همه جامعه به بيراهه رفتند آن‌ها را هدايت نمايد و نگذارد كه امت اجتماع بر باطل كنند، زيرا اختلاف بشر هميشگي است پس بايد يك ميزان حق و باطل باشد كه لا اقل امت بر باطل اتفاق نكنند. زيرا از اميرالمؤمنين(علیه السلام) وارد شده كه فرمود: « اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوداً او خائفاً مغموراً»؛ بارخدايا! آري زمين تهي نماند از كسي كه حجت بر پاي خداست، يا پايدار و شناخته است، و يا ترسان و پنهان.

برهان علت غايي

يكي از مسائل عمومي افعال الهي كه در علم كلام مطرح مي‌شود اين است كه ايا افعال خداوندي داراي غايت و غرض است يا آنكه بدون هيچ غايت خاصي انجام مي‌پذيرد؟

متكلمين بر اين ادعا كه افعال خداوند داراي غايت و غرض است ادله متعددي اقامه كرده‌اند كه به يك استدلال آن اشاره مي‌كنيم:

فعلي كه فاقد غايت باشد عبث و لغو است و انجام فعل عبث، عقلاً قبيح مي‌باشد و از آنجا كه بر اساس اصل حسن و قبح عقلي ارتكاب كار قبيح از سوي خداوند محال است، ممكن نيست افعال او عبث باشند، در نتيجه تمام افعال الهي غايتمند و داراي غرض است.

قرآن كريم در ايات متعددي به حكيمانه بودن افعال الهي و عبث نبودن آن‌ها تأكيد مي‌كند. براي نمونه مي‌توان به آيات زير اشاره كرد:

خداوند متعال مي‌فرمايد:{ أفحسبتم انما خلقنكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون}

« آيا گمان كرده ايد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگردانده نمي‌شويد؟!».

{ و ما خلقنا السموات الارض، و ما بينهما لعبين}.

« ما آسمان‌ها و زمين و آنچه را كه در ميان اين دو است به بازي (و بي‌هدف) نيافريديم».

تبيين برهان علت غايي

حكما و فلاسفه حكمت متعاليه مي‌گويند در قوس صعود از هيولي تا وجود محض هر مرتبه عالي، غايت و ثمره براي مرتبه داني و پايين تر است و به عبارت ديگر در اجزاء قوس  صعود جزء متقدم مقدمه براي جزء متأخر است و هر جزء متأخر نيز ثمره براي جزء متقدم مي‌باشد.

مثلاً گياه در قوس نزول مقدمه است براي حيوان، حيوان مقدمه است براي وجود انسان؛ زيرا انسان اشرف از حيوان است؛ ولي در قوس صعود، انسان به  منزله ثمره و غايت براي وجود حيوان است و حيوان نيز به منزله ثمره و نتيجه براي گياه و گياه به منزله ثمره براي جماد مي‌باشد و همچنين نتيجه، علت فاعليت فاعل است و به عبارت ديگر: علت غايي مؤخر در وجود و مقدم در تصور است؛

بنابراين هرگاه در عالم خلقت انساني، نباشد خلقت حيوان و وجود او لغو است و همچنين اگر حيوان موجود نباشد گياه لغو است.

حال هر فردي از افراد انسان اگرچه در صورت با افراد ديگر از انسان‌ها شبيه بوده و همگي از افراد نوع واحد منطقي هستند ولي در واقع و نفس الامر و لذا در روايات اسلامي مي‌خوانيم كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده:

« ان الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».

«جوهر انسان به مانند طلا و نقره با يكديگر متفاوتند».

بنابراين، نسبت انسان كامل به بقيه افراد انسان به مانند نسبت انسان به افراد حيوان است و همان طوري كه در قوس صعود انسان ثمره وجود حيوان است و حيوان نيز ثمره وجود گياه، همچنين است نسبت به افراد انسان؛ زيرا انسان درختي است كه ميوه آن وجود انسان كامل است و او كسي نيست جز وجود حجت الهي و مصداق ان پيامبر (صلي الله عليه و آله) است و گاهي امام. و همان طور كه خلقت درخت براي ميوه دادن است همچنين خلقت افراد انسان كه ثمره آن انسان كامل است نه به عكس.

برهان امكان اشرف

خلاصه اين برهان اين است كه وجود، حيات، علم، قدرت، رحمت و ساير كمالات از مبدأ فياض به موجود اخص نمي‌رسد مگر اين كه در مرتبه سابق به موجود اشرف رسيده باشد مثلاً چراغي كه نزد ما روشن است ابتدا مكاني كه نزديك اوست از نور او استفاده مي‌نمايد و بعد مكاني كه دورتر است و همين طور تا هرجا كه نور چراغ به آنجا مي‌رسد و محال است كه نور چراغ به مكان متأخر برسد قبل از آنكه مكان متقدم را روشن نموده باشد.

ملاصدرا بر اين قاعده اين چنين استدلال مي‌كند كه اگر ممكن اخص از طرف خداوند متعال موجود شده است بايد قبل از او ممكن اشرف موجود شده باشد و الا اگر  جايز بود كه همزمان با ممكن اشرف، ممكن اخص موجود باشد لازم مي‌آيد كه دوچيز در يك مرتبه براي يك ذات از يك جهت لذاته صادر شود و حال آن كه اين امر محال است و اگر بگوييد كه جايز است كه موجود اشرف بعد از موجود اخص و به واسطه آن موجود شود لازم مي‌ايد كه معقول، اشرف از علت بوده و اقدم از علت نيز باشد كه اين امر نيز محال است.

حال بايد بگوييم كه انسان، اشرف مخلوقات است؛ به حجت اينكه او اشرف از حيوان است؛ زيرا حيوان قوه عاقله و تكامل ندارد بر خلاف انسان و حيوان اشرف از گياه است؛ زيرا گياه حواس پنج گانه ظاهر و قواي باطني را ندارد بر خلاف حيوان كه در بر گيرنده حواس ظاهر وقواي باطني است و گياه اشرف از جماد اسد؛ زيرا گياه قدرت نمو دارد بر خلاف جماد. و به حكم قاعده اشرف محال است وجود به جماد برسد قبل از آن كه در مرتبه سابق به گياه رسيده باشد، همچنين محال است وجود به گياه برسد قبل از آنكه در مرتبه سابق به حيوان رسيده باشد و نيز محال است وجود به حيوان برسد قبل از آنكه در مرتبه سابق به انسان رسيده باشد و همچنين محال است كه وجود، حيات، علم، قدرت، جمال و جلال و ... از مبدأ فياض به افراد انسان برسد قبل از آنكه اين كمالات به انسان كاملي كه حجت خداوند بر زمين است رسيده باشد.

بنابراين قاعده تا مادامي كه فردي از افراد بشر در خارج موجود است بايد فردي به نام انسان كامل و حجت خداوند در كنار بشر روي زمين باشد تا زمين خالي از حجت نگردد.

دليل استقراء تام

با استقرايي كه در وضعيت امت‌ها انجام مي‌دهيم پي مي‌بريم كه هيچ برهه‌اي از زمان نبوده مگر اينكه شخصي به عنوان حافظ شريعت و حجت خدا در روي زمين بوده‌است.

يعقوبي در تاريخ خود مي‌نويسد: آدم(علیه السلام) هنگام وفاتش بر شيث وصيت نمود و همچنين شيث بر فرزندش وصيت كرد كه جانشين او در ميان اولادش باشد و آن‌ها را به تقواي الهي و حسن عبادت امر نمايد و از معاشرت با قابيل لعين و اولاد او اجتناب كند.

ابن كثير در كتاب الكامل في التاريخ از ابن عباس نقل مي‌كند: حضرت آدم(علیه السلام) هنگام وفاتش بر شيث وصيت نمود او نيز بر انوش وصيت نمود و انوش بر فرزندش قينان و قينان نيز بر فرزندش مهلائيل و مهلائيل بر فرزندش يرد و يرد بر فرزندش ادريس (عليهم السلام).

و نيز مي‌نويسد: ادريس بر فرزندش متوشلخ وصيت نمود و متوشلخ بر فرزندش لمك و لمك بر فرزندش نوح و نوح بر فرزندش سام وصيت كرد.

يعقوبي نيز در تاريخ خود مي‌نويسد: حضرت ابراهيم(علیه السلام) هنگامي كه قصد سفر به مكه را نمود به فرزندش اسماعيل وصيت نمود كه در جوار بيت الله الحرام اقامت نموده و مناسك حج را بر مردم اقامه نمايد.

و نيز مي‌نويسد: هنگامي كه وقت وفات اسماعيل(علیه السلام) رسيد به برادرش اسحاق وصيت نمود و او نيز به فرزندش يعقوب وصيت كرد و هنگامي كه وقت وفات موسي بن عمران (عليه السلام) رسيد خداوند بر او وحي نمود كه يوشع بن نون را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معين نمايد.

آنچه ذكر شد گزيده‌اي از وصيت در امت‌هاي پيشين است و با استقراء تام در كتب تاريخ و حديث به اين نتيجه مي‌رسيم كه زمين هيچ گاه از وصي و حجت خدا خالي نبوده است و از ان به نياز و اضطرار به حجت الهي پي مي‌بريم؛ لذا در احاديث اسلامي مي‌خوانيم: « لا تخلو الارض من قائم لله، اماظاهرا مشهودا و اما خائفاً مغموراً»؛ هيچ گاه زمين خالي از حجتي كه قائم است نمي‌باشد خواه ظاهر و مشهور باشد و يا خائف و پنهان.

و نيز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: « لو لم يبق في الارض الا اثنان لكان احدهما الحجة»؛ اگر بر روي زمين بيش از دو نفر باقي نماند يكي از آن دو امام خواهد بود.

اهل سنت و كساني كه منكر وجود چنين امامي در عصر حاضر هستند در مقابل اين سؤال قرار مي‌گيرند: كه چرا انسان در اين زمان بايد از فيض حجت خدا محروم باشد در حالي كه انسان‌هاي كنوني از پيشينيان كمتر نيستند، به عبارت ديگر: وجود حجت خدا در روي زمين فيضي است كه در ميان امت‌هاي پيشين بوده است پس چرا در ميان اين امت نباشد؟ آيا انسان‌هاي عصر حاضر لياقت ندارند؟ يا خداوند لطفش را قطع نموده است؟!

تثبيت توحيد

هدف از آفرينش انسان آشنايي او با مبدأ و معاد است و انسان فاقد معرفت، يك انسان ناقصي است كه در حد حيوان توقف نموده است. موجودات ديگر جهان مانند نبات و حيوان در پرتو غرايز، به كمال خود مي‌رسند ولي انسان با اينكه با دو قوه نيرومند به نام فطرت و عقل مجهز است، نمي‌تواند از اين دو ابزار به كمال مطلوب برسد و گواه آن تاريخ طولاني بشر است كه پيوسته در منجلاب انحراف از توحيد و معرفت حق، دست و پا زده.

روي اين اساس لازم است در هر عصر و زماني كه بشر قابليت دعوت الهي را داشته است حجتي بر روي زمين باشد تا آنان را به كمال انساني آشنا سازد در غير اين صورت هدف آفرينش جامه عمل نپوشيده و انسان به كمال خود نرسيده است.

ب) اضطرار به وجود حجت از منظر قرآن

قرآن نيز كه كتاب هدايت ما مسلمانان است به مسئله رهبري جامعه و اضطرار به وجود راهنما اشاره كرده. حال در اينجا به ادله قرآني اشاره مي‌كنيم.

سوره رعد: آيه(7)

{ و يقول الذين كفروا لولآ انزل عليه  آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد}؛ « كساني كه كافر شدند مي‌گويند: « چرا آيه (و معجزه اي) از پروردگار بر او نازل نشده؟!» تو فقط بيم دهنده اي؛ و براي هر گروهي هدايت كننده‌اي است؛ ( و اين‌ها همه بهانه است، نه براي جستجوي حقيقت)».

از صريح آيه فوق استفاده مي‌شود كه به طور عموم براي هر قومي هدايت كننده‌اي است به حق و حقيقت كه در هر زماني بايد وجود داشته باشد اين حقيقت با آيات و روايات  معتبر و براهين عقلي  سازگاري دارد؛ زيرا مقتضاي ربوبيت الهي اين است كه خداوند متعال در هر عصر و زماني براي مردم حجتي قرار دهد تا آنان را به حق، غايت و هدف از خلقت هدايت و رهنمون سازد. 

خداوند در قرآن مي‌فرمايد: { الذي خلق فسوي* والذي قدر فهدي}؛ « همان خداوندي كه افراد و منظم كرد و همان كه اندازه گيري كرد و هدايت نمود».

اين سنت در نوع انسان نيز جاري است؛ به اين معنا كه خداوند مردم را خلق نمود و هرچيزي را در جاي خود قرار داد و تقدير نمود كه آنان را به كمالشان راهنمايي كند. و به طور حتم اين هدف را از راه اسباب طبيعي كه همان وجود هاديان معصوم است دنبال مي‌كند.

هادي در اصطلاح قرآن

آيه ذكر شده دلالت دارد بر اين كه زمين هيچ گاه از هادي به حق خالي نمي‌گردد، خواه نبي باشد يا غير نبي. حال ببينيم كه هادي بالاصاله در اصطلاح قرآن كيست؟

با مراجعه به آيات ديگر پي مي‌بريم كه امر هدايت بالاصاله از آن خداوند است، آنگاه خداوند به هر كسي كه اراده كند با ايجاد قابليت، امر هدايت را به او افاضه ميكند.

{ قل هل من شركأئكم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق...}؛ « بگو: آيا هيچ يك از معبودهاي شما، به سوي حق هدايت مي‌كند؟! بگو: تنها خدا به حق هدايت مي‌كند...».

از اين آيه به طور صريح استفاده مي‌شود كه امر هدايت منحصر به خدا