غروب جمعه
دنیا به دور شـهر تو دیـوار بسته است هر جمعـه راه سمت تو انگار بسته است...
این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشتدست مرا بگیر که آب از سرم گذشت...
غروب جمعه که مي ياد
غروب جمعه که مي ياد دلم ميخواد پر بزنمبرم تو اوج اسمونها به کهکشون سر بزنم...
ساقی جمعه
بر بام تنهايي نشستم تا بيايي با گريهها دل را شكستم تا بيايي...
بيا صادق به جمع ما و جمعه ندبه سرگيريم
کِشم بر لوح دل، امشب عجب نقش و نگاري را بهدست آرم يقيناً من دل پروردگاري را...
جمعه یعنی یک غزل دلواپسی
جمعه يعنى يك غزل دلواپسىجمعه يعنى گريه هاى بى كسى...